خزانی شدن چهار شاعر در بین دو خزان
در این سالها، به تلخی باید گفت، کسانی از میان مارفتهاند که تا نفس آخر،
عاشق زندهگی
و انسان و فرهنگ و مردم خود بودند. عاشق آزادی بودند و عاشق ادبیات و هنری
که در آزادی میپوید، و ذهن و روان آزاد میپرورد. بسیاری از آنان این
موهبت را داشتهاند که در ذهن و فرهنگ جامعه، همگام و بلکه پیشگام نیازها
ودریافتهای آن باشند؛ و در یکی از تلخترین و توفانیترین لحظات حیات
فرهنگ و سیاست در کشور ما، شعلهور، به قول شاملو، «در برابر تندر بایستند،
خانه را روشن کنند» و خاکستر شوند. نگاه کنیم به این سالها، به سالهایی
که سلطانپور را کشتند، به همین شش هفت سال اخیر، که میرعلایی را کشتند، و
غفار حسینی را، ومختاری را، پوینده را، و به سالهایی که ساعدی رفت و
منوچهر محجوبی و اخوان، و اسلام کاظمیه، که خود را کشت و با صراحت جمهوریی
اسلامی و دوستان نادوست را مسوول نابسامانی و مرگ خود دانست، و تا آن روز،
که گلشیری، شاملو، رحمانی، و نادرپور رفتند، همین دیسال، که آتشی، آزاد، و
بهآذین و همین چند هفته پیش، که عمران صلاحی، جوان و ناهنگام و شیرین
زبان، آخرین طنز تلخش را سرود و پرید . . .
جانِ سخن این است که حکومتهای یکسویهنگر که آزادیی مردم را رویاروی با
فرمانفرماییی خود میدانند، میکوشند تا«فرهنگ» را نیز زندانیی
چارچوبهای قدرقدرتیی از پیش انگاشته شدهی خود نگهدارند. در این مسیر،
حکومتیان میکوشند تا نویسندهگان و هنرمندان آزاده نتوانند ارتباط واقعی
خود را بامردم پیدا کنند. یا چون خویی و براهنی و چندین و چند صاحب
اندیشهی دیگر مجبور به جلای وطن شوند، یا چون مختاری و پوینده صداشان
بیرحمانه خاموش شود، و یا چون گلشیری و آتشی و صلاحی تحت چنان فشارهای
روانی و حسی و حتا مالی قرار گیرند که در میانهی راه آفرینش ادبی، چنین
جوان، چنین تلخ مارا تنها بگذارند؛ یا چون اسلام کاظمیه و صالح سنگبر، عرصه
را چنان تنگ ببیند که، در وطن یا غربت، خود را به دست خود آسوده کنند.
اما نه. اینها نمردهاند. گلشیری، مختاری، ساعدی، شاملو، به آذین، آتشی،...
نه، اینها نمردهاند. دستی آمده، از ناکجای سیاهچالی در آن سوی لبخند و
زندهگی، سنگین و چرک، نشسته دور گلوشان، دور نفسشان، و راه نفس را ذره
ذره گرفتهست. دستی شبیه تنگنا، شبیه هراس، شبیه سانسور، شبیه اجبار به
خودسانسوری، شبیه افترا، شبیه نابسامانی، شبیه غربت، شبیه یکسویهنگری، و
یا، شاید، شبیه نابهنگامی.
□
پاییز فصل برگریزان است. برگی که در بهاران روییده و در تابستان جلا
یافته، در پاییز بر زمین میریزد. برگهای بر زمین ریخته شده را باد از
زمین برمیدارد و با خود میبرد تا نمیدانم کجا، در جایی دوباره بر زمین
میزندشان؛ برگها خاک میشوند و خاکِ زایا، دوباره از دل درختی برگ سر به
در میآورد؛ و این چرخه هی ادامه مییابد. پس، برگریزان در دایرهی
زندهگی زنده است و کارآیی دارد. این قانون اما در همه جا، به ویژه آنجا
که درخت، شعر است و برگ، شاعر، کارآیی ندارد. برگریزان شاعر، با باد رفتن
شاعر را در پی دارد؛ بر خاک شدنش را، اما. . .؟!
از خاک شدن شاعر، شاعر نمیروید. پس، در خاک شدن شاعر، از در خاک شدن برگ
جانگدازتر است. برگ را، در بهارانی دیگر، جانشینی هست. شاعر را اما...
شعر پارسی، در فاصلهی بین پاییز
۱۳۸۴
تا پاییز
۱۳۸۵
شاهد خزانی شدن چهار شاعر بود. چهار شاعری که هر یک در گسترهی همت و توان
خود به شعر پارسی غنا بخشیدند. آمدند، سرودند، بر جا گذاشتند، و خزانی
شدند. نبودنشان در میان ما، به معنای رفتنشان از میان ما نیست. تا
واژههای شعرشان هست، زندهاند. شعر به خودیی خود ماندنی است و شاعران، به
حکم آفریدگار بودنشان، در واژههای شعرشان زندهگانی میکنند. ای بسا
بهاران و خزانها که بیایند و بروند، اما تصویرها و اپماژها، فرازهای
شاعران که بر کاغذ نشسته، بماند.
تا رد پاشان هست، نام و یادشان هم هست.
تا در آغازهی خزانی دیگر یاد چهار شاعر از دست رفتهمان را گرامی داشته
باشیم ، با آرزوی جاودانه شدن نامشان، از هریک یادی میکنیم.
به جشن کلام و سخنشان مینشینیم اما و دل به آوازشان خوش میداریم؛ که
شاعر، یعنی پرنده و پرنده یعنی آواز، و آواز هر پرنده یعنی پرواز، یعنی
آزادی.
منوچهر آتشی
آتشی در متنی که چندی پیش از مرگش نوشته، خود را این گونه می شناساند:
"دوم مهرماه ۱۳۱۰ در روستاي به نام "دهرود" دشتستان جنوب متولد شدم,
خانواده ما جزء عشاير زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود چهار نسل پيش به
جنوب مهاجرت كرده بودند.
نام خانوادگي من به دليل اينكه نام جد من "آتشخان زنگنه" بود"آتشي" شد،
پدرم فردي باسوادي بود و به دليل علاقهاي كه سرگرد اسفندياري كه در جنوب
به رضاخان كوچك مشهور بود, پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم كارمند
اداره ثبت و احوال بوشهر شد.
در سال ۱۳۱۸ به مكتب خانه رفتم در همان سالها قرآن و گلستان سعدي را ياد
گرفتم ولي به دليل شورشي كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از
كنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسي بوشهر ثبت نام كردم و تا كلاس چهارم
در اين مدرسه بودم و در تمام اين دوران شاگرد اول بودم و كلاس پنجم را به
دليل تغيير محل سكونت در مدرسه گلستان ثبت نام كردم.
كلاس ششم را با موفقيت در دبستان گلستان به پايان رساندم, در اين سالها
بود كه هوايي شدم و دلم براي روستا تنگ شد و با مخالفتهايي كه وجود داشت
دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتيم و در چاهكوه بود كه
با عشق آشنا شدم و اولين شعرهايم نيز مربوط به همين دوران است.
البته مساله علاقمندي من به شعر و شاعري به دوران كودكيام باز ميگردد
خيلي كوچك بودم كه به شعر علاقهمند شدم، اما اولين تجربه عشقي در چاهكوه
اتفاق افتاد او نيز توجهي پاك و ساده دلانه به من داشت, آن دختر خيلي روي
من تاثير گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد. در آن سالها
ترانههاي زيادي سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد
ديگر و سرطاني كه بعدها به آن دچار شد رد پايي اين عشق در تمام اشعار من به
چشم ميخورد.
پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبيرستان سعادت به پايان
رساندم, در آن سالها بود كه اشعارم را روزنامههاي ديواري كه در اين
مدرسه درست كرده بوديم منتشر ميكردم و حتي در اين سالها در چند تئاتر
نيز نقشهايي ايفاء كردم.
ه پس از اتمام دوره دبيرستان به دانشراي عالي راه پيدا كرده است و به عنوان
معلم مشغول به تدريس شده, گفت: در همين سالها اولين شعرهايم را در مجله
فردوسي منتشر كردم و اين شعرها محصول سرگشتگي در كوهها و درههاست كه به
صورت ملموس در اشعار من بيان شدهاند.
آشنايي با حزب توده تاثيرات بسيار زيادي بر آثار من گذاشت و شعرهاي زيادي
براي اين حزب با نامهاي مستعار در روزنامههاي آن روزها منتشر كردم و
حتي در ۲۹ مرداد پس از كودتا در ايجاد انگيزه به كارگران براي شورش نقش
بسزايي داشتم, ولي با مسائلي كه براي حزب بهوجود آمد,؛ از اين حزب فاصله
گرفتم و فعاليت جدي سياسي من به نوعي پايان يافت.
من تاكنون دوبار ازدواج كردهام كه هر دو بار كه بيثمر بوده است, همسر
اولم با اين كه دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلي به دليل بيماري كه
داشت فوت كرد) به دليل اينكه من حاضر نشدم با او به آمريكا بروم از من جدا
شد و دخترم شقايق نيز در حال حاضر در آلمان وكيل است. در سال ۱۳۶۱ ازدواج
ديگري داشتم كه آنهم به انجام نرسيد و يك دختر نيز از اين ازدواج دارم.
فعاليتام را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغلهاي متعددي را تجربه
كردم, مدتي با صدا و سيما همكاري داشتم, مسئول شعر مجله تماشا بودم, مشاور
ادبي نشريات و انتشارات مختلف بودهام و در حال حاضر نيز در نشريه كارنامه
مشغول هستم.
من با اين سنام
هيچ كتابي نيست كه در حوزه فعاليتام ناخوانده مانده باشد, اگر كساني كه
به شعر علاقهمند هستند و حس ميكنند قريحه شعري دارند به سراغ شعر بروند
و گرنه به دنبال شعر رفتن كاري عبث و بيهوده است."
آتشي از سال ۱۳۳۳ انتشار شعرهايش را شروع كرد و در فاصلهي چند سال توانست
در شمار شاعران مطرح معاصر درآيد. نخستين مجموعهي شعر او با عنوان “آهنگ
ديگر” در سال ۱۳۳۹ در تهران چاپ شد و پس از اين مجموعه، دو مجموعه ديگر با
نامهاي “آواز خاك” (تهران، ۱۳۴۷) و ”ديدار در فلق” (تهران ۱۳۴۸) از او
انتشار يافت. جز اين مجموعههاي شعر، داستان “فونتامارا” اثر ايگناتسيو
سيلونه را هم به زبان فارسي ترجمه كرد كه در سال ۱۳۴۸ بهوسيله سازمان
كتابهاي جيبي انتشار يافت. علاوه بر اینها، مجموعههاي ”وصف گل سوري”
(۱۳۶۷)، ”گندم و گيلاس” (۱۳۶۸)، ”زيباتر از شكل قديم جهان” (۱۳۷۶)، ”چه تلخ
است اين سيب” (۱۳۷۸) و ”حادثه در بامداد” (۱۳۸۰)، ترجمهي آثاري چون دلاله
(تورنتون وايلدر) و لنين (ماياكوفسكي) و
یک قصه برای کودکان بنام سر گذشت یک کشور
نيز در كارنامهي ادبي آتشي بهچشم ميخورد.
دربارهي آثارآتشی دو كتاب نوشته شده است: “منوچهر آتشي” به قلم محمد
مختاري و ديگري “پلنگ درهي ديزاشكن” از فرخ تميمي.
نمونهیی از کارهای آتشی:
پرسش
اين ابرهاي سوختهی سوگوار
تابوت آفتاب را به كجا ميبرند؟
اين بادهاي تشنه، هار و حريص وار
دنبالِ آبگون سرابِ كدام باغ
پاي حصارهاي افق سينه ميدرند؟
اكنون، درخت لختِ كوير
پايانِ نااميدي
و آغازِ خستهگيِ كدامين مسافر است؟
مرغان رهگذر
مرگ كدام قاصد گمگشته را
از جاده هاي پرت به قريه مي آورند؟
اي شب! به من بگو
اكنون ستاره ها
نجواگران مرثيه عشق كيستند؟
و گاهِ عصر بر سر ديوار باغِ ما
باز آن دو مرغِ خسته چرا ميگريستند؟
منوچهر آتشی پس از جراحي كليه در بيمارستان
سينای تهران بستري و بهخاطر ناراحتي قلبي به بخش
ccu
منتقل شده و تحت مراقبتهاي پزشكي بود. او
در تاریخ ۲۹
آبان
۸۴ از جهان رخت بربست.
□
محمود مشرف آزاد تهرانی (م. آزاد)
او دربارهی خود چنین مینویسد:
"روز ۱۸ آذر سال ۱۳۱۲ در اين برهوت فقر فرهنگي به دنيا آمدم . خوشبختانه
پدرم اهل موسيقي بود و شعر . شوق كتاب خواندن را هم او در من برانگيخت .
دوره نوجواني و جوانيام همزمان بود باجنبش بزرگ ملي كردن نفت ، كه به
زندگي نسل جوان آن روزگار ، عشق و آرماني فراتر از انگيزههاي كوچك فردي
ميداد، و من كه اهل فعاليت بيواسطه سياسي نبودم ، به فعاليت فرهنگي گرايش
پيدا كردم و اولين نقدهاي ادبيام ـ به همراه چند شعر ـ در يك نشريه
دانشآموزي به چاپ رسيد .
با كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۴۲ آبها از آسياب افتاد و هر كسي به گوشهاي پناه
برد و من در همان سال در كنكور ادبيات دانشسراي عالي تهران پذيرفته شدم .
سال ۱۳۳۴ دفتر شعر " ديار شب " را با يادداشتي از احمد شاملو در ۳۰۰ نسخه
چاپ كردم ، كه مدتها از انتشارش پشيمان بودم ، چرا كه تجربهاي تازه در
شعر در اين دفتر نيامده بود .
از ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۶ با شاملو در انتشار " با مشار كوچولو " همكار بودم ، و
اين همكاري براي من فرصتي بود مغتنم .
سال ۱۳۳۶ براي انجام خدمت معلمي به آبادان رفتم . اين سالها فرصتي بود كه
به تجربههاي شعريام ساماني بدهم مجموعه ” آيينهها تهياست” حاصل اين
تجربه كاري است. از ۱۳۴۰ به بعد با زنده ياد سيروس طاهباز در انتشار
فصلنامه آرش همكاري دائمي داشتم . آرش در دهه پر تحرك چهل نقش سازندهاي
داشت .
در همين ايام مامور خدمت در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان شدم و از
آن به بعد ، به طور حرفهاي به ادبيات كودكان پرداختم ."
از ديگر دفترهای اين شاعر ميتوان به" آيينهها تهيست"، "قصيدهي بلند
باد"، "با من طلوع كن"، "گل باغ آشنايي، و "بايد عاشق شد و رفت"، اشاره
كرد. او همچنين حدود پنجاه جلد كتاب در زمينهي ادبيات كودكان و نوجوانان
تاليف كرده است.
از م. آزاد در زمینهی ترجمه و تاليف کارهای زیر بهجا مانده است:
پريشادخت شعر ( زندگي و شعر فروغ فرخزاد)، شعرهاي كارل سندبرگ، بعل زبوب (
خداوندگار مگسها)، سفرهاي شگفت اديسه.
و در زمینهی ادبيات كودكان، او آثار زیر را دارد:
۱- طوقي
۲- عمو نوروز
۳- كي از همه پر زورتره
۴- ليلي – ليلي حوضك
۵- شعرهايي براي كودكان
۶- از شاهنامه ( زال و سيمرغ، زال و رودابه، هفت خوان رستم، كاوهی آهنگر)
۷- خاله سوسكه
۸- خاله موندگار
۹- گنجشكك اشي مشي و لكلك باغبون باشي
۱۰- گزيدة داستانهاي مثنوي
۱۱- نمايشنامهاي منظوم براي كودكان ( كاست )
۱۲- طوطي و بازرگان
۱۳- خاله سوسكه كجا ميري؟
۱۴- بز بز قندي
۱۵- جم جمك برگ خزون ( ترانه)
۱۶- بچهها بهار ( ترانه)
۱۷- پيرهزن گل پيرهن
۱۸- شهربازي و ...
شعر زیر نمونهی کوچکی از کارهای م. آزاد است:
مرگ عاشقان زيباست
باغي از صنوبرها
ارغواني از آتش
رودباري از الماس
وز كبوده جنگلها
مرگ در خزان فرياد
آن زمان كه ميپوسد
ريشه هاي ابريشم
برگهاي نيلوفر
وز كبوده ميماند
سايههاي خاكستر
مرگ هيچ زيبا نيست
مرگ عاشقان زيباست
مرگ عاشقانه ي شهر
مرگ عاشقان در شب
با شكوهتر مرگي ست
مرگ عاشقانهي رود
بر كنارهی دريا
مرگ نيست
وز مرگش مي خواني
مرگ شاهوار اين است
محمود مشرفآزاد تهرانی (م. آزاد) در تاریخ پنجشنبه ۲۹ دیماه ۱۳۸۴ در
سن
۷۲
سالگی در بيمارستانی در تهران درگذشت
□
نوذر پرنگ
نوذر پرنگ در
۱۳۱۷
دیده به جهان گشود. کار خود را از ترانه سرایی آغاز کرد و سپس به عنوان
غزل سرا مشهور شد. غزل های او چنانکه بیژن ترقی و مهدی برهانی در مقدمه
کتاب او، « آن سوی باد » یادآور شده اند نخست در مجله سخن به چاپ می رسید
که در آن سالها مشهورترین مجله ادبی ایران بود که دکتر پرویز ناتل خانلری
منتشر می کرد. بعدها دست به نوپردازی های هم زد اما از میان مجموعه سروده
های او غزل هایش مشهورتر است.
دوستانش می گویند که از همان جوانی از شهرت و چاپ اشعار خود گریزان بود و
شعرهایی هم که گهگاه در این مجله و آن هفته نامه به چاپ می رسید به اصرار
دوستانش انتشار می یافت.
بی اعتنایی او به سروده هایش به حدی بود که اشعار او به وسیله دوستان او
نامگذاری می شد. در صفحه اول «فرصت درویشان» که در سال
۱۳۶۵
به وسیله انتشارات پاژنگ منتشر شده می خوانیم: «همه شعرهای این مجموعه بجز
یک غزل به وسیله دوستان شاعر نام گذاری شده است.»
همین بی اعتنایی سبب می شد که در پی گردآوری و چاپ آثار خود برنیاید. از دو
کتابی که از او منتشر شده، « فرصت درویشان » به اصرار ناشر گردآوری شده و «
آن سوی باد » به همت بیژن ترقی، ترانه سرای معروف انتشار یافته است.
پرنگ در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ با مجلات «سخن»، «روشنفكر» و چند نشریهی
دیگر همکاری میکرد. او مدتی هم به عنوان نرانه سرا با رادیو و سینما کار
کرد. پرنگ در سال ۱۳۵۲به آمریکا رفت و در سال ۱۳۶۲ به ایران بازگشت. از
نوذر پرنگ کارهای زیر به جا مانده اند:
- آشنایی با مبانى زبان شناسى، اتيومولوژى و زبان اوستايى و پهلوى
- مجموعه شعر «فرصت درويشان» به كوشش سعيد نياز كرمانى
- مجموعه شعر «آن سوى باد» به كوشش بيژن ترقى
- مقالاتى در حوزه ادبيات و نقد ادبى همچون «نظرى بر مقدمه حافظ سايه»
از ترانه های او که برای بسیاری از هم نسلانش حاطره انگیز است می توان به
اسب ابلق سم طلا، فنجون طلا ، کلاغ پر ، غزال ، مرغ سبک بال ( با صدای
ویگن ) و همچنین ترانه ی معروف ِ کلاغها با صدای منوچهر سخایی اشاره کرد .
غزل زیر از اوست:
در آن زمان كه به رقص هلاك برخيزم
چرا فسرده و اندوهناك برخيزم
سلامت دل ازين در كجا برم بيرون
اگر ز سايه تيغ هلاك برخيزم
چو لاله خرقه آلوده را زدم آتش
كه در هواي تو چون ژاله پاك بر خيزم
ز مي نبود گريزم كه همچو نيلوفر
بر آب تكيه زدم تا ز خاك برخيزم
«پياله بر كفنم بند» تا به دور بهار
چو لاله جام بر كف زير تاك برخيزم
ز شوق روي تو باشد كه روز رستاخيز
زخاك با كفن چاك چاك برخيزم
نوذر پرنگ شامگاه یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۵ در بیمارستانی در تهران خاموش شد.
□
صالح سنگبُر
صالح سنگبر در سال ۱۳۲۷ در خرمشهر به دنيا آمد. پدرش از اهالی بندرلنگه و
مادرش بلوچ بودند. او سه ساله بود که با خانوادهاش به بندرعباس كوچ
کردند. در دبستان جاويد درس خواند، از دبيرستان ابن سينا ديپلم گرفت. او
ورزشکار بود و عضو گروه ورزشي نور. در هفده سالهگی به عضويت اصلي تيم
منتخب استان در آمد. سپس عضو باشگاه اميد بندرعباس شد ، و بعد به باشگاه
شعاع پیوست ، و از آنجا به باشگاه آرش رفت، در آرش كاپيتان و مربي شد. به
سال ۱۳۴۵ طي مسابقات قهرماني كشور در اهواز نام او به مطبوعات سراسري كشيده
شد، و باشگاههاي پايتخت در پي جذب او برآمدند. صالح اما بندر و آرشش را به
پايتخت و بخت هاي موفقيت ديگر ترجيح داد.
صالح سنگبر در دو ميداني ركورد ۱۰۰ متر و افتخارات بسيار ديگر به دست آورد
و در ورزش از منش و روش پهلواني پورياي ولي و جهان پهلوان تختي پیروی مي
كرد. بعدها به سازمان هاي سياسي چپ استان پیوست و به حركت هاي زيرزميني آن
زمان پيوند خورد. به خارج رفت، مي خواست در فلسطين دوره ي چريكي ببيند،
اما به دلایلی به انجام نرسید،در بازگشت، بارها زنداني شد. بار آخر به همت
مردم، در آستانه ي انقلاب از زندان آزاد شد و به شهرش بندر رفت. صالح در
سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهارفرزند بهنامهای نظام، مریم،
ثمین و صدیقه میباشند.
اما مهمتر از همه اينها اين است كه صالح سنگبر شاعر بود، و به قول خودش،
ميل رفتن كرده بود، چرا؟ زيرا فقر و نداري امانش را بريده بود هر چند در
همان حال با قاطعيت مي گفت: "نمي خواهم مزاحم كسي باشم" و براي همين هم
مهمانسراي فقيرانه ي اطلس را در شهر خويش برمي گزيند، تا آخرين حضورش را
در يكي از اتاق هاي شرجي زده ي او ثبت كند. صالح در ۵۸ سالگي چنان ندار و
ناچار شد كه خود به دست خويش از جان و جهانش جدا شد.
شعر زیر نمونهیی از کارهای صالح سنگبر است:
آفتاب هم آب است
كه آفت زده باشد
مثل من
مثل تو
مثل اين سايه كه با سايه من
هم سايه است
آفتاب هم
آب است .
اکتبر
۲۰۰۶
ـ مریلند
منابع:
سایت بیبیسی
سایت ادبی قابیل
هفتهنامهی شهروند
|