_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

  شماره‌ی ۵۳۵ ـ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰

  No. 535 - Friday 1 July 2011

 
 

 

 

 
       

 

 
 

 تارنمای صمصام کشفی


تماس با صفحه‌‌ی شعر


 

   

 

سیاوش کسرایی

[ ۱۳۷۴ ـ ۱۳۰۵ خورشیدی /  ۱۹۹۵ـ  ۱۹۲۶ میلادی]

دو شعر

 

۱) یک، دو،  سه

 

یک قناری بر دست ،

دو کبوتر بر بام ،

و سه گنجشک به شاخ شمشاد.

 

هیچ پیوندیشان با هم نیست

 

انفجار خطری

 

همه مرغانی هستند رهاییجو بر بال هوا

انفجار چه خطرهاست جهان میلرزد

و تو تنها در خویش

و شما تنها در خویش

و شما تنها تنها در خویش

و همهی ما تنها

 

 

۲) خواب آب ها

 

آب ها خواب مرا می‌بینند

بازوانی پنهان

می کشندم به شتاب

می برندم به دل وحشت دریای پر آب

با چنین دریایی در جان،

 خوابم اکنون

 

موج ها در من و من در موج‌ام

غم لبریز شده

اشک آب‌ام اکنون

 

می شوم ماهی و مرجان و صدف

می شوم مروارید

می شوم قطره و کف

می زنم بر ساحل

می خورم بر صخره

روح دریا هستم،

سخت خراب‌ام اکنون

 

تا از این خواب مشوش به در آید دریا

و رها داردم از جنبش پیوسته‌ی خویش

دست در می‌کنم از هر گوشه

نعره برمیدارم از بُن جان

از کران تا به کران ،

در تک و تاب‌ام اکنون


 

ژیلا مساعد

زايش ميترا

 

برهنه بودم

و با تاجی نه از خار

که از عشقه

به سوی تو می آمدم

 

از اندرون معطّر نیلوفر

زاده شدم

از صخره     از صدف

از اقلیم هشتم

و روشنایی نامم بود

 

روان خویش بر دوش

عریان به سوی ماه می رفتم

برای تسلیم

برای تسلیم

و جسم کهنه‌ام

در اولین دروازه‌های جهان

به جای مانده بود

 

برهنه به سوی تو می‌آمدم

از رستاخیز جسم خویش

و نامم دیگر

انسان نبود

انسان نبود

انسان نبود.

 

عسگر آهنین

چهار شعر

 

 

۱) ملاقات

او، در جهان خواب‌گونه‌ی من چرخ می زند

در این فضای مه گرفته‌ی مهتابی

با موی باز و دامن گل‌دارش . . .

 

این‌جا، تمام مرزها و ُ فاصله ها محو می‌شوند

این‌جا، محل تماشای چشم های آهوست،

این جا، محل ملاقات من و ُ اوست.

۲۱ مارس ۲۰۱۱

 

 

۲) دل‌‌شوره

خیزابه‌ها، به سوی سواحل، روانه‌اند

 فانوس‌های سرخ

 بر برج‌های موج شکن‌ها

 هُش‌دار می دهند.

 

پهلو گرفته‌ام، کنار خط افق

 تا مرغ های توفان

بر صخره‌ها بنشینند

 

دریا که از نفس افتاد،

 باید به جست و جوی گمشده‌یی باشم.

آلمان- ۸  جون ۲۰۱۰

 

 

۳) مرغ عطش

در شامگاه مه گرفته‌ی دریا

 مرغی نشسته است.

 

هرموج نرم- خیز

یک لحظه می‌چشاند

با مرغ تشنه

مزّه‌ی دریا را

 

بر ماسه‌های دمدمای شبانگاه

همراه زمزمه‌ی آب

آن مرغ تشنه

- رفع عطش می کند

با چشیدن شورآب  . . .

 

مرغی نشسته

در قفس قاب.

 

 

 

۴) تشنه ی آب زلال‌ایم

 

 

(به دوست شاعرم: اسماعیل خویی)

 

تشنه بودیم

در پی‌ی آب زُلال

راه اُفتادیم

تا به سر چشمه‌ی این رود گل‌آلود رسیم.

 

خسته وُ تشنه رسیدیم

رو به سر چشمه دویدیم

آن‌چه از چشمه بُرون می جوشید

هیچ، جُز آب گل آلوده، نبود.

 

تشنه،  اما،  ناچار

سر فرو می‌برد از روی عطش در گنداب .  .  .

 

.  .  . گر چه از آب گل‌آلوده کمی نوشیدیم،

تشنه ماندیم و، هنوز

در پی‌ی آب زلال‌ایم

چه بگویم

به چه حال‌ایم؟

 


 

 
           
       

بالای صفحه

 
       

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

 
         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

  شماره‌ی ۵۳۵ ـ جمعه ۱۰ تیر ۱۳۹۰

  No. 535 - Friday 1 July 2011

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود

 

   

 

 

بابا افضل کاشی

خواجه افضل‌الدین محمد خوزه‌یی‌ی مَرَقی‌ی کاشانی

[ پایانه‌ی سده‌ی ششم تا آغازه‌ی هفتم قمری / سیزدهم میلادی]

 

عالم از شرح غم‌ات افسانه‌یی‌ست

چشمم از عکس رخ‌ات بت‌خانه‌یی‌ست

بر امیدِ زلفِ چون زنجیرِ تو

ای بسا عاشق که چون دیوانه‌یی‌ست

گفتم او را این دو زلف و عارض‌ات

گفت هان فی‌الجمله درویشانه‌یی‌ست

از بت آزر حکایت‌ها کنند

بت خود این است آن دگر افسانه‌یی‌ست

از لب‌اش یک نکته شکّر پاره‌یی ست

و از خُم او قطره‌یی پیمانه‌یی‌ست

با فروغ آفتاب روی تو

شمع گردون کمتر از پروانه‌یی‌ست

نازنینا رخ چه می‌پوشی ز من

آخر این مسکین کم از بیگانه‌یی‌ست؟

دل نه جای توست، لیکن چون کنم

در جهان‌ام خود همین ویرانه‌یی‌ست

 


 

امامی

ملک‌الشعرا رضی‌الدین ابوعبدالله محمد هروی‌ی امامی

[ سده‌ی هفتم هجری قمری / سیزدهم میلادی]

 

ز دل بگذر که‌را پروای آن است

حدیث دل حدیث کودکان است

نشان دل چه می‌پرسی که از آن

در این ره یاد کردن بیم جان است

مرا وقتی دلی بودی و عمری‌ست

که آن مانند دل‌بر بی نشان است

چو با جانان و دل‌بر در شهوداَم

دلم جانان و جانم دل‌ستان است

چنان مستغرق‌ام ز انفاس لطف‌اش

که گویی آب ترکیبم روان است

چنان در حیرت‌ام ز اسرار عشق‌اش

که گویی آشکارم در نهان است

نفس در کشف این اسرار شرک‌است

یقین در کوی این مذهب گمان است

به او گر هیچ‌ات ایمان است خود را

ز ره برگیر و بنگر کــ او عیان است

مرا وقتی که در خود نیست گردم

ببین گردیده‌یی داری که آن است

عبارت را خبر زین ماجرا نیست

«امامی» کافر است ار در میان است

 






 

 

فَریدِ اَحْوَل

ملک‌الشعرا خواجه فریدالدین احولِ اسفراینی ( اصفهانی)

[سده‌ی هفتم هجری قمری /  سیزدهم میلادی]

 

نگارینا بهار آمد بیا تا بوستان بینی

گل‌اندر بوستان خرّم چو روی دوستان بینی

دهان عاشق مسکین چو در غنچه گل مشکین

ز یار دل‌ستان در بوستان بوسه‌ستان بینی

هزاران دل‌ستان بینی چو گل مُل بر کف و زیشان

میان گل‌ستان خفته دوصد بر گل‌ستان بینی

نهانی جان حیوان را به جسم اندر بسی دیدی

کنون اجسام نامی را به جان اندر جهان بینی

اگر دیدی جوانان را کهن پیران شده، اکنون

جهان پیر را از نو دگر باره جوان بینی

اگر بر کوهسار آیی حَجَر را پُر شجر یابی

و گر بر سبزه‌زار آیی زمین را آسمان بینی

شکوفه هم‌چو پروین‌است و نرگس مهر تا هرگه

ز سنبل سنبله یابی ز گل‌بُن توأمان بینی

شکوفه برتر از غنچه‌ست و غنچه برتر از نرگس

به یک نقطه سه کوکب را به یک‌دیگر قران بینی

 ز خوُید و لاله بر هر سنگ یاقوت است و پیروزه

کمر کرده مرصع کوه و بربسته میان بینی

میان سینه‌ی لاله دو صد دل سوخته یابی

عروسان ریاحین را چو حورا در جنان بینی

میان یاسمن پویی بنفشه و یاسمن بویی

گِلِ دل را  زغم شویی، دل و گِل شادمان بینی

بیا تا نقد از آب و هوا و ناله‌ی مرغان

بهشت آن جهانی را عیان در این جهان بینی

و گر گویی غرض حور است دیدن بر قصور آن‌جا

ز روزن‌های چوبین روی خیرات حِسان بینی

بساط سبزه را بهر نشاط افگند گردون ز آن

نباتی لعبتانِ شاخ را بازی کنان بینی

اگر بر صفحه‌ی اوراق گل یک نقش برخوانی

درون‌سو نقش بندان و برون‌سو نقش خوان بینی

و گر از کان چار ارکان جواهر دیده‌ای الوان

قُزَح را هفت رنگ از عکس رنگ آمیزه‌کان بینی

صدف وار آن بخاری را که آرد از بحار اکنون

ز خورشید درفشان‌اش به صحرا دُرفشان بینی

در آب از عکس بید سرخ و به‌روی قطره با شبنم

هزاران لؤلؤ و مرجان به عمان در عیان بینی

ز پَرّ ِ طوطی و طاوس بینی سبزه و گل را

چو پیلان گویی اندر خوابِ خوش هندوستان بینی

چو بلقیس است سرو و آب چون درج زمرّد، ز آن

کشیده دامن از ساق‌اش میان آبدان بینی

بنفش ار جامه‌یی پوشی بنفشِ یاسمن یابی

ز عکس ار باده‌یی نوشی به رنگ ارغوان بینی

به ره بر آتش خورشید بریان است و از بوی‌اش

همه اطفال نامی را به بالا سوی آن بینی

دوتا نان است و بریانی فلک را بر سر سفره

بدین بریان و نان او را جهانی میهمان بینی

دخان بالای آتش باشد و اکنون به عکس آن

شقایق را زیر آتش به زیر اندر دخان بینی

چکاوک عود می‌سازد شقایق عود می‌سوزد

به ساز و سوز این و آن هوای انس و جان بینی

ز قول قمری‌ی مُقری۱شنیدن و عظ اگر خواهی

بیا کــ از منطق‌الطیرش سحرگه ترجمان بینی

مگر بلبل به چشم اندر پراگنده‌ست پلپل۲ را

که نالان هر شب‌اش تا روز با درد و فغان بینی

گل از خنده اگر بشکفت نشگفت۳ است ز آن معنی

که خندان باشد آن کــ او را دهان پر زعفران بینی

نسیم یاسمن بشنو نسیم نسترن بنگر

به نقد اکنون که زر در رَز به هنگام خزان بینی

بهشت و عرش و کرسی و سپهر و انجم و ارکان

ز بی عیب ایزد بی‌چون خدای غیب دان بینی

 

۱.  مُقری: آن‌که حکم به خواندن می کند. خواناننده.

۲. پلپل: فلفل . و فلفل معرب آن است

۳. نشگفت نه شگفت، عجیب نیست

 
       

 

 
       

بالای صفحه