_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

  شماره‌ی ۵۴۲ ـ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰

  No. 542 - Friday 19 August 2011

 
 

 

 

 
       

 

 
 

 تارنمای صمصام کشفی


تماس با صفحه‌‌ی شعر


 

   

 

محمد رضا شفیعی کدکنی

کبریت های صاعقه در شب

 

 

۱

کبریت‌های صاعقه

پی در پی

 خاموش می شود.

 شب هم‌چنان شب است.

 

با این که یک بهار و دو پاییز

زنجیره‌ی زمان را

ــ  با سبز و زردشان  ــ

از آب رودخانه گذر دادند

دیدیم

در آب رودخانه همه سال

خون بود و خاکِ گرم

که می‌رفت

در شطّ ــ

شطّی که دستِ مردی

در موج های نرم‌اش

آیینه‌ی خدا را

 یک روز شست و شو داد.

 

 

۲

کبریت های صاعقه

پی در پی

خاموش می شد .

شب هم‌چنان شب است.

 

خون است و خاکِ گرم ؛

نظّاره‌گانِ ماتِ شب و روز؛

بسیار روزها و چه بسیار .

 

 

۳

کبریت‌های صاعقه

پی در پی

شب را

 کم‌رنگ می‌کند.

 

 

من دیدم و صبور گذشتم

خون از رگان فقر و شهامت

جاری بود

 در خاک های اردن، سینا .

 

 

۴

کبریت های صاعقه شب را

بی رنگ می کند:

چندان که در ولایتِ مشرق،

از شهر◦ بندِ کهنه‌ی نیشابور ،

سرکرده‌ی قبیله‌ی تاتار

فریاد هم‌صدایی‌ی خود را

( فانوس دود خورده‌ی تاریک )

از روشنای صبح می‌آویزد.

 

کبریت‌های صاعقه

شب را

نابود می‌کند.

 

تهران ـ  ۱۳۴۸

 






 

 

بهرام بهرامی

دو شعر

 

۱)  اين دوباره ی يک بار

برای هلن و آرا و برای مريم، نادژدا، فريد، تانيا و مهرآیين

 


اين ابر که شکلِ خروس است دوباره است


اين دود که از پشتِ بام ها بر می‌آيد دوباره است


اين بنفشِ گسترده تا کجا


اين زرد که می‌افتد از سبز دوباره است


گيلاسِ آبی که از دستِ سيراک می افتد دوباره است 



تنها اين دوباره دوباره نيست


و اين درد که در سرمان می پيچد


اين کبودی‌ی زيرِ زانوی چپ


اين کبودی‌ی همه جای تن


اين شگفتی‌ی ما و شما


زيرا هميشه حيف فرصت‌های دوباره تنها يک‌بار تکرار می شوند. 


 

تورونتو ـ چهارشنبه بيست اکتبر ۱۹۹۹

 

 

۲)  پیکره‌ی هشت

 

گاهی فکر می‌کنم آدم عوض می‌شود

حالا بیا سنگینی‌ی روح مرا تماشا کن !

 

شاید این یک تناسب ابدی‌ست

گل چرخ می‌خورد

خورده خورده چرخ زنان می‌میرد

امّا آیا این عجیب نیست ؟

روی دیوار خانه‌ی همسایه

یک پنجره‌ی سبز نقاشی شده است

و جهان که چرخ می‌خورد

خورده خورده چرخ زنان

پنجره زرد می‌شود و می‌افتد روی خاک

 

فکر می‌کنم آدم اصلا عوض نمی‌شود

روی دیوار یک پنجره‌ی تازه نقاشی کرده‌ام

اگر می‌خواهی بیا سنگینی‌ی روح مرا شتاب کن !

 

ژانویه ۲۰۰۰


 

فریبا صدیقیم

نمی‌آید امشب! از پلک‌های شعر یخ می‌پرد

 

 

این ستاره‌ها

چه بی‌قواره خال‌کوبی شده‌اند به آسمان

و این ماه

این ماه

این عجوزه‌ی ناتمام !

 

 

 

خیال خودکشی ندارم

فنجان چای حواس‌ام را به اندازه‌ی کافی پرت می‌کند

و فراموشی

        این فراموشی‌ی نحس

آتش سیگار را روی دست‌هایم خاموش می‌کند

 

 

 

هنوزگاهی

روز از شب شروع می‌شود

این شال و بارانی‌ی قرمز روی دیوار افسرده‌گی می‌گیرند

و داروهای آرام‌‌بخش

قدرت خواب کردن عقربه‌های ساعت را ندارند

این دقیقه‌های تنگ

دل تنگ

از من عبور می کنند

و تو

آب‌نباتی که در دهان‌ام آب می‌شوی

کوچک

     کوچک

کوچک

    کوچک

 

 
           
       

بالای صفحه

 
       

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

 
         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

  شماره‌ی ۵۴۲ ـ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰

  No. 542 - Friday 19 August 2011

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود

 

   

 

 

سلمان ساوجى

ملک‌الشعرا خواجه جمال‌الدین  سلمان ساوجی 

 [ سده‌ی هشتم قمری / چهاردهم میلادی]

 

ره خرابات است و دُردِ سال‌خورده پیرِ ما

کس نمی‌داند به غیر از پیرِ ما تدبیر ما

خاک را خاصیت اکسیر اگر زر می‌کند

ساقیا می ده که ما خاک‌ایم و می اکسیرِ ما

ما که از دور ِ ازل مست‌ایم و عاشق تا کنون

غالبا صورت نبندد بعد از این تغییرِ ما

من غلامِ هندوِ آن سرو آزادم که او

بر سمن بنوشت خطّی از پی‌ی تحریر ما

بر سر زلف‌اش گر  ای باد سَحَر یابی گذر

گو حذر کن زینهار از ناله‌ی شب‌گیر ما

ما به سوز آتش دل عالمی می‌سوختیم

گرنه آب چشم ما می بود دامن‌گیر ما

ای که می‌گویی مشو دیوانه‌ی زلف‌اش بگو

تا نجبناند نسیم صبح‌دم زنجیر ما

خدمتی لایق نمی‌آید ز ما در حضرت‌ات

وای بر ما گر نبخشایی تو بر تقصیر ما

گفته‌ای «سلمان» که من خود را فدایش می‌کنم

زودتر، زنهار ، کـ آفات است در تأخیر ما


 

عَصّار تبریزی

مولانا شیخ شمس‌الدّین حاجی محمّد عصار تبریزی

[ سده‌ی هشتم قمری / چهاردهم میلادی]

 

دلا از جان گذرکن در غم عشق

که تا یابی گذر بر عالم عشق

به ترک سر بگو تا بر سر آیی

ببند این در مگر ز آن در در آیی

به سر باید که در دریا شتابی

اگر خواهی که این گوهر بیابی

ز رعنایان جان پرور چه آید

در این ره پر دلی جان باز باید

که چون دریای شوق  او زند جوش

بنوشد بحرهای زهر چون نوش

ز هر سو صد هزاران بحر خیزد

اگر او جرعه‌یی بر خاک ریزد.






 

 

جهان خاتون

جهان ملک خاتون

[ سده‌ی هشتم قمری / چهاردهم میلادی]

 

به کنج مدرسه‌یی که‌ز دلم خراب تر است،

نشسته‌ام من مسکين و بی‌کس و درويش

هنوز از سخن خلق رستگار نی‌ام،

به بحر فکر فرو رفته‌ام ز طالع خويش

دلم هميشه از آن روی پر ز خون‌آب است،

که می رسد نمک جور بر جراحت ريش

مرا نه رغبت جاه و نه حرص مال و منال

گرفته‌ام به ارادت قناعتی در پيش

ندانم از من ِخسته جگر چه می خواهند

چو نيست با کم و بيش‌ام ، حکايت از کم و بيش


 

معین جوینی

مولانا معین‌الدین جوینی

[ سده‌ی هشتم قمری / چهاردهم میلادی]

 

گر به چشم عاشقان بینی جمال خویش‌تن

هم‌چو من آشفته گردی بر خیال خویش‌تن

من چو مرآت وی‌ام حسن از جمال‌اش برده‌ام

جز جمال او نمی‌بینم مثال خویش‌تن

ساقیا وقت‌است اگر جامی به مستان می‌دهی

کـ از خماری مانده‌ام اندر ملال خویش‌تن

باده‌یی خواهم که بستاند مرا از من تمام

تا چو منصور آن زمان یاب‌ام وصال خویش‌تن

قطره‌یی ز آن باده کوه طور را صد پاره کرد

عاشق مسکین کجا ماند به حال خویش‌تن


 

جلال طیب

مولانا جلال‌الدین احمد طیب خوافی

[ سده‌ی هشتم قمری / چهاردهم میلادی]

 

در خدمت او واقعه‌ی من که بگوید

سوز ِ دلِ این سوخته خرمن که بگوید

زین دیده‌ی غم دیده به آن دوست پیامی

تا کور شود دیده‌ی دشمن که بگوید

با آن‌که طبیب دلِ سودا زده‌گان است

سوزِ دل‌ام و خسته‌گی‌ی تن که بگوید

حالِ دلِ من جز من دل خسته نداند

حال دل من پیش تو جز من که بگوید

شرح تنِ آزرده از خار مَشقَّت

با آن گل سیراب یه گلشن که بگوید

حال دل آشفته‌ی تیره شده‌ی من

جز آب دو چشم ِ به تو روشن که بگوید

تنها نه جلال از صفت بسته زبان است

گشته‌ست زیانِ همه الکن، که بگوید ؟

 
       

 

 
       

بالای صفحه