مسیح کاشانی
حکیم رکنالدّین مسعود رکنای کاشانی
[پایانهی سدهی دهم تا آغازهی یازدهم قمری / هفدهم
میلادی]
می وصلم به جام و رشک، جلاد من است امشب
شرابم آب حیوان است و کارم مردن است امشب
چنان بر خویش میبالم ز شوق دیدن رویش
که هر ساعت چو شمعم جانی از نو در تن است امشب
گلستان ارم در آتش رخسار او دیدم
گرم در گلخن اندازند بر من گلشن است امشب
سراپا همچو فانوس خیالی گشتم از حیرت
به جای رشتهی شمعم رگ جان روشن است امشب
چنان از دیدن او رشک بر خود میبرد جانم
که در پهلوی من دل رازدارِ دشمن است امشب
می از دلها چنان شستهست گرد کینهی مستان
که باد صبحدم بر شمع و مجلس روغن است امشب
تو در جانی و تن از پرتوت گشت آنچنان روشن
که پنداری تن من جان و جانِ من ، تن است امشب
به خواری ای اجل در پیکر بیمار من منگر
که در کوی وفا بر مرگ من صد شیون است امشب
«مسیح» از یوسف ما بوی امیّدی نمیآید
مشام پیر کنعان رهزن پیراهن است امشب
قاسم دیوانه
ملا محمّد قاسم مشهدی (مشهور به دیوانه)
[ سدهی یازدهم قمری / هفدهم میلادی]
بس که افتاد از غمت شوریدهگی در کار ما
بر سر ما خود به خود وا میشود دستارِ ما
سست بنیاد است عشرتخانهی ما بیغمان
افتد از پا گر کشی تصویر بر دیوارِ ما
در حریم نیستی آسوده حالی داشتیم
آمد و رفت نفس شد باعث آزار ما
از ضعیفی جسم ما را قوّتِ فریاد نیست
نغمه، گر جنبد ز جا افتد گره بر تار ما
جنبش نظّارهی ما چهرهی او برفروخت
از نسیم بالِ بلبل بشکفد گلزار ما
در شهادت جز فنا معراج دیگر کسب کن
بر قد منصور ما کوتاه باشد دار ما
زندهگانی بی سر زلف تو کردن کافریست
در گلوی ما نفس شد رشتهی زُنّارِ ما
بس که از گرد کدورت خانهی ما پر شدهست
سقف ما بر جا بماند گر فتد دیوار ما
نیست «قاسم» چهرهی ما سرخ از تعمیر ِمی
رنگ ما از ضعفِ تن ماندهست بر رخسار ما
|
کلیم کاشانی
ملکالشعرا میرزا ابوطالب کلیم همدانیی
کاشانی (طالبای کلیم)
از ثبات عشق دایم پا به دامن داشتم
همچو داغِ لاله در آتش نشیمن داشتم
شعله بر میخاست از بیطاقتی و مینشست
من نجنبیدم ز جا تا جا به گلخن داشتم
کی به هر نامحرمی چاک جگر خواهم نمود
من که زخماش را نهان از چشم سوزان
داشتم
هیچگه ذوق طلب از جستوجو بازم نداشت
دانه میچیدم من آن روزی که خرمن داشتم
روشنی از بزم من دریوزه میکرد آفتاب
در چراغ عیش تا از باده روغن داشتم
همچو ماهی غیر داغم پوشش دیگر نبود
تا کفن آمد همین یکجامه بر تن داشتم
داغ را جز برکنار زخم ننهادم «کلیم»
دیده را بر رخنهی دیوار گلشن داشتم
الهیی اسدآبادی
میرعمادالدّین محمود حسینیی الهیی اسدآبادیی همدانی
[ سدهی یازدهم قمری / هفدهم میلادی]
سهی قدان که ز جام کرشمه مدهوشاند
به قیمت دو جهان نیم ناز نفروشاند
به جلوهگاه تو نظارهگی شود پامال
زبس هجوم نظرها که دوش بر دوشاند
کدام جور تو عشاق را تسلی داد
که باز بر سر کویات ز ناله خاموشاند
حسد برم همه بر مردمان دیدهی خویش
که با خیال تو شبها چرا هماغوشاند
به رغم کیست « الهی» تپیدن ات که دگر
ز غیرت تو ملایک تمام در جوشاند
اسیر شهرستانی
میرزا جلالالدین محمّد شهرستانی
( مشهور به اسیر)
[ سدهی یازدهم قمری / هفدهم میلادی]
مستی که بیخودانه ز اهل نظر گذشت
در دیده جلوه کرد و زدل بیخبر گذشت
عزت روا نداشت که تنها گذارمش
عمر عزیز در قدم نامه بر گذشت
آتش پرست عشقم و اختر شناس داغ
کی شعله از قلمرو من بیخطر گذشت
پیش از خمار ساغرِ تکلیف داد و رفت
ذکرش بخیر توبه که بی دردسر گذشت
کشتی شکسته است به بحر گناه «اسیر»
بخشایشی که موجهی طوفان ز سر گذشت |