_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

  شماره‌ی ۵۶۰ ـ جمعه ۲ دی ۱۳۹۰

  No. 560 - Friday 30 December 2011

 
 

 

 

 
       

 

 
 

 تارنمای صمصام کشفی


تماس با صفحه‌‌ی شعر



لینک ها



پادکسـتِ سـُرایه


   

 

هوشنگ ایرانی

[ ۱۳۵۲ـ ۱۳۰۴ خورشیدی / ۱۹۷۴ ـ ۱۹۲۵ میلادی]

 

اکنون به تو می‌اندیشم، به توها می‌اندیشم*

 

۱

«اوم مانی پادمه هوم»**

 ای تنهای جاودان

 این انبوه قربانی‌ها نه برای توست

 این نیاز ره‌روانی است که گرمای مهر را می‌جویند

 همه لب‌خندی دیگر و پرتوی دیگر از پرتو لب‌خند ابدی تواند

 شکوه شکفتن بر تو باد ای نیلوفر آشنایی!

 شکوه شکفتن بر تو باد!

 

۲

 از دشت و دریا و جنگل گذشتم که تو را بازیابم

 تو را، ای زبان شعله‌ها

 ای رنج کهن

 

بازگو اضطراب قربانی‌های بی‌شمارت را

 آشکار کن سنگینی‌ی سرمایی را که از چشمان هراسان آنان نوشیدی،

به یاد آور طوفان‌هایی را که سقوط هر یک از پرستنده‌هایت بر تو فرو کوفت

بازگو، بازگو

گرمای دست‌های آشنایی را که برای آخرین بار و تنها بار فشردی

 

فرارو! ای غبار گمراه‌کننده

صدای قدم‌هایی را که در تو محو شدند

که گذشت قدم‌های قرن‌ها را در خود دارند، می‌شنوم.

رمز این نواست که فرارسیده صحراها را پیش می‌راند...

رازی را که در اندوه‌های خاموش مدفون است بر پرتو آن عریان نیم‌شب بنوشتی

و راه بر بیگانه‌گان روز بربستی؟

فرارو! ای پوشش جدایی‌ها

من نیز رهرو شباهنگامان‌ام

و با گرمای یک خورشید بر شب جادوی تو گذر خواهم کرد.

مگریز!

این آشنای کهن در جستجوی تو، ای آزرم رانده‌شدگان، دشت‌ها و دریاها و جنگل‌ها را درنوردید

در جست و جوی تو سرود چشمه‌سارها و نواهای بی‌محرم را فراگرفت...

 

بر بستر رویایی ابرها جای پای گذرنده‌گانی که در رنج ریاها فروسوختند درخشان است.

در این قربانی‌گاه پرشکوه، چهره‌ی آن تنهای جاودان، هم‌چنان نزدیک و آرام، بر افق می‌نگرد، و نیلوفری آبی تصویر او را بر موج‌های اقیانوس می‌گسترد.

شما، رهروان عظیم، بر خود بازگشتید و رنج‌های ناگفته را درنیافتید.

اما تو، تو ای آمده‌ی تنها . . .

 

خاموشی، خروشی پنهان،

در جرعه‌های اقیانوسی نوشیدی

و از آب فراگذشتی

و بدان‌سو قدم نهادی.

 

* عنوان شعر، نام آخرین کتاب هوشنگ ایرانی‌ست که دربرگیرنده ی این شعر است.

 

** «اوم مانی پادمه هوم» (Oom Maani Paadm e Hoom): « انرژي مونث و مذكر در درون من به حالت تعادل است». این عبارت از قدرتمندترین «مانترا»ی بوداییانِ تبت برگرفته شده‌است. مانترایی که وابسته است به، «آوالوکیتشوارا» (Avalokitshwara)، خدایی که شفقت تمام بوداها را در بر دارد. 

مانتراها  ابزاري برای مدي تيشن‌اند. چیزی مثل وِرد (ذکر).  بوداییان اين‌گونه تركيباتِ صوتي را بارها در نزد خود با صداي بلند تكرار می‌كنند تا به فضاي لازم جهت مدي‌تيشن برسند اين‌گونه اصوات، صداهاي مقدسي هستند كه برخي مراكز «چاكرايي» را با توجه به شدت ارتعاشي كه دارند تحريك مي كنند و در فرد گوینده احساس آرامش ايجاد می‌کنند .

 

عسگر آهنین

دو شعر

 

۱) بانو در مه

 

شامگاهی‌ست، که در آن باید

با تو بی واژه سخن گفت

و شناور شد در نغمه‌ی بی واژه‌ترین شعر جهان

رفت، تا دایره‌ی کامل ماه

رفت، تا دورترین حومه‌ی رویاهایی،

که تو در منطقه‌ی مه زده‌اش می‌چرخی.

دوم سپتامبر ۲۰۱۱

 

۲) ساعت ها و آینه ها

 

این عقربه ها را دیگر نمی توان متوقف کرد

تنها، نشسته روی عقربه ی ثانیه شمار

دارم، روی دایره، می چرخم

 

می خواستم جهان به شکل کودکی ام باشد

مشغول ساختن برج های شنی گشتم

غافل که باد می وزد و ُ موج می زند

 

این عقربه ها را نمی توان متوقف کرد

این را تمام ساعت ها می گویند

این را تمام آینه ها جار می زنند

 

ای پیر کودک ِ نشسته روی عقربه ها

آرام باش، آرام . . .

با رویت ماه پریده رنگ

ساعت، به صفر می رسد

تا از مدار دایره خارج شوی.

۱٨ سپتامبر ۲۰۱۱


 

گراناز موسوی

به جای لالایی . . .

 

بی‌هوده از نردبانم بالا می روی

دستت به گونه‌ی گل انداخته‌ی ماه نمی‌رسد

جنگل

نقاشی‌ی مداد سبز تو نیست

بی‌هوده جیغ می‌کشی

تنها گنجشک ها فرار می‌کنند

ببین

کسی دستمالی تر به پیشانی‌ی مهتاب نمی‌زند

کجا می‌گریزی ؟

گیس هایت را تقدیر بافته است

                   بازت می‌گردانند

                          بازت می‌گردانند

 

دخترک!

بی‌هوده استخوان می‌ترکانی

لا به لای تور و پولک گم خواهی شد

وباید آن قدر صبر کنی

                        تا کویر جوانه بزند

این جا سرزمین بی مرز کودکی‌ها نیست

حتّا مه از سیم خاردار نمی گذرد . . .







 
           
       

بالای صفحه

 
       

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

 
         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

  شماره‌ی ۵۶۰ ـ جمعه ۲ دی ۱۳۹۰

  No. 560 - Friday 30 December 2011

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود



لینک ها



پادکسـتِ سـُرایه


 

   

 

 

صایب تبریزی

سید محمدعلی تبریزی‌ی اصفهانی «صایبا»

[ سده­ی یازدهم قمری / هفدهم میلادی ]

 

از باد دستی‌ی خود، ما می‌کشان خراب‌ایم

در کاسه سرنگونی، هم‌چشم با حباب‌ایم

با محتسب به جنگ‌ایم، از زاهدان به تنگ‌ایم

 با شیشه‌ایم یک‌دل، یک‌رنگ با شراب‌ایم

 آن‌جاکه می‌کشانند، چون ابر تر زبان‌ایم

آن‌جاکه زاهدان‌اند، لب خشک چون سراب‌ایم

 در گوش عشق‌بازان، چون مژده‌ی وصال‌ایم

 در چشم می‌پرستان، چون قطره‌ی شراب‌ایم

 با خاص و عام یک‌رنگ، از مشرب رساایم

بر خار و گل سمن ریز، چون نور ماهتاب‌ایم

آن‌جاکه گل شکفته است، شبنم طراز اشک‌ایم

آن‌جاکه خار خشک است، چشم تر سحاب‌ایم

 چون می به مجلس آید، از ما ادب مجویید

تا نیست دختر رز، در پرده‌ی حجاب‌ایم

در پله‌ی نظرها، هرگز گران نگردیم

 ما در سواد عالم، چون شعر انتخاب‌ایم


 

غنی‌ی کشمیری

ملامحمدطاهر غنی‌ی کشمیری

( شاعر پارسی‌گوی کشمیر)

[سده‌ی یازدهم ‌‌قمری / هفدهم میلادی]

 

ني چشم مستِ او به‌شکر خواب رفته است

بخت سياهِ ماست که در خواب رفته است

تا ديده‌ايم صبحِ بناگوشِ يار را

از چشم ما چو چشم گهر خواب رفته است

 اين نقش پاي نيست که افتاد بر زمين

پاي سلوکِ ماست که در خواب رفته است

 غفلت نگشت محرمِ خلوت‌سراي ما

 يرون ز چشمِ حلقه‌ی در خواب رفته است

چـون آسيا مپرس ز آسايشم «غني»

 که‌ز چشم من به‌گرد سفر خواب رفته است









 

 

فوجی‌ی نیشابوری

ملا مقیم « مقیما » فوجی‌ی نیشابوری

[سده‌ی یازدهم ‌‌قمری / هفدهم میلادی]

 

گوشه‌نشینان عشق از همه‌جا فارغ‌اند

کشور آسایش است زاویه‌ی انزوا

عشق بساطی فگند معرکه‌ها گرم شد

فتنه بلندی گرفت در سر بازارها

در چمن خاطری جای شکفتن نماند

رخت به صحرا کشید وسعت از این تنگنا

پای به دامن کشان گنج گهر یافتند

خاک شود مدعی در طلب مدعا

رنگ طمع واگذار گونه‌ی یاقوت گیر

زردی‌ی رو شاهدی‌ست بر طمعِ که‌ربا

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

راه به جایی نبرد بی‌مدد دیده دل

طعمه‌ی توفان بود کشتی‌ی بی ناخدا

عشق چو مسند فگند عرش چه و فرش چیست

بخت سکندر کدام؟ تخت سلیمان کجا؟

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

دست طلب بازکش پای به دامن در آر

راه ندارد کسی در حرم کبریا

گرمی‌ی عشق‌ات نشد مایه‌ی افسرده‌گی

سردی‌ی طبع‌ات نرفت زین عسل ناشتا

سوخت دماغ تو را کُشت چراغِ تو را

فکر صلاح و فساد رأی صواب و خطا

پر نشود گر کنی نقد دو عالم نثار

کیسه‌ی امید شاه کاسه‌ی حرص کدا

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .  .


برهمن لاهوری

چندربهان برهمن لاهوری

(شاعر پارسی‌گوی هند)

[سده‌ی یازدهم ‌‌قمری / هفدهم میلادی]

 

نقاب از رخ چو برگیرد سحرگه آفتابِ من

به طرز بی‌حجاب‌اش بیشتر گردد حجاب من

ز راه عقل بیرون می‌شتابم در پی‌ی مطلب

مرا از قرب من دل دور می‌دارد شتاب من

دو عالم از کتاب قدرت او یک ورق سازد

بود ز آن یک ورق یک نکته‌ی عشق انتخاب من

ز اشک بی‌کسی دریای رحمت را بجوش آرم

اگر در روز محشر در میان آید حساب من

«برهمن» تا به صبح محشر از هم چشم نگشایم

اگر آید شبی آن آفتاب من بخواب من

 
       

 

 
       

بالای صفحه