منشوریی سمرقندی
ابوسعید
احمد
ابن محمد منشوریی سمرقندی
یكی
دریا پدید آمد زمین از مشك و آب از زر
معلّق موج زرّیناش به اوج اندر كشیده سر
نشیب
و قعر آن دریا همه پر رشتهی
مرجان
فراز
و موج او هر سو همه پر زهرهی
ازهر۱
نهنگ
سندروسیناش۲
بهسیماب اندرون غلطان
دم
تمساح زریناش پریشان از گلو گوهر
برخشد
سرّ او بی رخ بنرّد غور او بیدل
چو
برق از میغ بر دریا چو رعد از كوه در گُردَر
فلك
چون قصد مدهون گشت بهروی كنگرهی
زرّین
درفشا
هر یكی روشن چو قصر مرد مدهون گر
چو
چشم باز ازو روشن زمین و آسمان امشب
نقابی
بست بر روی و بنا گوش تذروِ نر
چو
بود امشب كه چون خال و سر از خاك زمین برزد
خلوقی
رنگ خورشیدی به شنگرف۳
آزده پیكر
گهی چون عبهری۴
سیمین همی بر آسمان تازد
گهی
چون ابر یاقوتین همی نالد به ابر اندر
زریرین۵
گردد از رنگاش بهدریا در همی لؤلؤ
عقیقین
گردد از عكساش به گردون بر همی اختر
تو
گویی همّت خسرو برای نعمت زایر
یكی
زرّین فلك خواهد بر آوردن همی دیگر
به دست
و تیغ و جام و جان میاسای از چهار آیین
چنانك
از نامهی
فتحات نیاساید همی رهبر
بهدست
از مال بخشیدن بهتیغ از كینه آهختن
بهجام از بادهی
روشن بهجای از مدت بیمر
اگر
بر شاخ سیسنبر بتابد سایهی
تیغات
به رنگ روین۶
رومی برآید شاخ سیسنبر۷
دهان
خشكی نهیبات را بهخشم ار تشنهگی یابد
همه
طوفان یكی شربت همه دریا یكی ساغر
چه
باید
رفت خسرو را پس دشمن سوی مكران
بگو
تا
چون نهنگ او را بهدم زی خود كشد لشكر
۱. ازهر: روشن
۲. سندروس: صمغی کهربایی و بد بو
۳. شنگرف:
رنگیست سرخ که از سرب و جیوهی سوخته با گوگرد سازند
۴.
عبهر: دراز و نازک و خوش تن از هر چیزی . نرگس . یاسمین
.
۵.
زریر:
گیاهی باشد زرد که جامه بدان رنگ کنند و آنرا اسپرک نیز گویند.
۶.
روین: روناس
۷.
سیسنبر: سبزیی است
میان پونه و نعناع
|
۱
زنخدانهای ترکان است گویی
فراز شاخ بر آن سیب خندان
مغاکی در میان هر یک آنک
چو آن چاهی که باشد بر زنخدان
چو حقّهی بُسّدسن بر گوهر سرخ
ببین آویخته از شاخ رُمّان
کفیده چون دهان شیر و دانهش
بده در همچو خونآلوده دندان
۲
۳
جاه جوی،
ای که میبجویی سیم !
سیم و جز سیم زیر جاه درست
سیم را هرکسی بیابد و باز
جاه با اژدها به چاه درست
۴
آن زلف نگر بر رخ آن دُرّ یتیم
چون بنگاری چنانکه از غالیه ی جیم
و آن خال بر آن عارض چون ماهیی شیم
همچو نُقطی ز مشک بر تختهی سیم
۱
آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
تا دیو چه افگند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
۲
آمد آن رگ زن مسیح پرست
شست الماسگون گرفته به دست
کرسی افگند و بر نشست بر اوی
بازوی خواجهی عمید ببست
دست چون دید گفت عزّ علیک
این چنین دست را نشاید خَست
سر فرو برد و بوسهیی بربود
و ز سمن شاخ ارغوان برجست
یادداشت:
شعر دوم در دیوان «عنصریی بلخی» نیز آمده است. زندهیاد سعید
نفیسی، اما نوشته است که او این شعر را در یک نسخهی خطی که در
سال ۸۷۷ قمری نوشته شده به اسم «مخلدی» دیده است. |