[پایانهی سدهی دهم تا آغازهی یازدهم قمری / ۱۶ و ۱۷
میلادی]
۱
خوش درآمد از درِ یاری درِ بیداد بست
از درَم تنها درآمد در به روی باد بست
خون هرجا کشتهیی، در گردن شمشیرِ اوست
پای هر صیدی که دیدی، دست آن صیاد بست
از صبا در شکّام امّا دل بدین خوش میکنم
کـ این گلستان است نتوان در به روی باد بست
۲
یار جستم که غم از خاطر مسکین بِبَرَد
نه که جان کاهد و دل خون کند و دین بِبَرَد
دل سپردم به بتی تا شود آرام دلم
نه که تسکین و قرار از من مسکین بِبَرَد
«جعفر» از یار و دیارت شدی آواره چنان
که مگر خاک تورا باد به قزوین ببرد
۳
کسی ز خون حریفان خود شراب نخورد
به رغبتی که تو خون میخوری کس آب نخورد
به دور عربده جویی چنین عجب دارم
که سنگ حادثه بر جام آفتاب نخورد
به مجلس از غلطاندازیی نگاه تو دوش
کسی نماند که صد زخم اضطراب نخورد
۴
به یک نفس ورق عهد یار برگردد
چو روزگار به هیچ از قرار برگردد
پیی معالجه بر سر مریض عشق تو را
اگر مسیح رود شرمسار برگردد
قرار وصل به «جعفر» دهد ولی باخود
دهد قرار که زود از قرار برگردد
[پایانهی سدهی دهم تا آغازهی یازدهم قمری / ۱۶ و ۱۷
میلادی]
۱
ای خواجه که در عقل به مجنون نرسی
نمرود اگر شوی به گردون نرسی
زنهار فرو مرو به دنیا که اگر
صد سال فرو رود به قارون نرسی
>>>---------->>>
>>>---------->>>
|
سنجر کاشانی
میرمحمد هاشم کاشانی
[پایانهی سدهی دهم تا آغازهی یازدهم قمری / ۱۶ و ۱۷
میلادی]
۱
دستور خرد چند کنم رسم جهان را
رفتم که به یک گوشه نهم نام و نشان را
تا چند توان طعن گران◦دستیی فرهاد
بازو بگشاییم و ببندیم زبان را
داغم به نمک خشک شد و زخم به الماس
آگه کن از این تجربه مرهمطلبان را
بلبل به رسالت چو رَوَد نامه چه حاجت
کـ از خون دل آراسته طومار زبان را
گل رفت به تاراج خزان حُسن تو باقی
ای تازهگی از روی تو گلزار جنان را
طغیان جنوناست به من جامه مپوشید
بر قامت مهتاب مدوزید کتان را
«سنجر» چو فتد راه به وادیی قناعت
گیرم به دلِ آب روان ریگ روان را
۲
شایستهی سودای تو شوریده سری هست
درخورد تماشای تو هم چشم تری هست
تا گریه نشست از نظرم پردهی غفلت
اندیشه ندانست که جز من دگری هست
از کوچهی تقلید به بیغولهی صلح آی
کـ اینجا به سوی کعبه و بتخانه دری هست
ایران نبود، ملک خداوند وسیع است
آنجا نبود، جای دگر تاجوری هست
بی مشترییی نیست دُرِ نظم تو «سنجر»
از جیب برون آر که صاحب نظری هست
[پایانهی سدهی دهم تا آغازهی یازدهم قمری / ۱۶ و ۱۷
میلادی]
۲
کم است ای گل که از گل بو نیاید
مگر بو از گل خودرو نیاید
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
چنان آمیزشی کردهست با غیر
که هرگز در دلم بی او نیاید
کمان عشق او نتوان کشیدن
که این از قوت بازو نیاید
۳
من و از نو غم یار کهن و یاری او
که هنوز از همه بیش است وفاداری او
کرد آزرده مرا لیک نکردهست چنان
که توان کرد شکایت ز دل آزاری او
کرد بسیار ستم لیک چنان یاری نیست
که بود یاریی او کم ز ستمکاری او
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . |