_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

   شماره‌ی ۷۶۶ ـ جمعه ۱۳ آذر۱۳۹۴

  No. 765 - Friday 04 December 2015

 
 

 

 

 
 

 تارنمای صمصام کشفی

       

 

تماس با صفحه‌‌ی شعر

   


          

           محمدعلی سپانلو

        [۱۳۹۴ ـ ۱۳۱۹ خورشیدی /  ۲۰۱۵ ـ ۱۹۴۰ میلادی]

دو شعر

 

۱

غنیمت

 

راه‌راه و یقه ‌سیاه

پیراهن‌ ات هم‌آغوش ‌ام

هر شامگاه

یادگار گرم و خوب

و امشب سرد و نرم تو.

 

دست‌ام به سوی تو می‌پوید

آستین زمانه کوتاه است

هوای رابطه را می‌بوید

پیراهنی که از تو خالی‌ست

و از من پُر نمی‌شود

هنوز هم که پس از هدیه گرفتن

سرآستین‌اش را اتو می‌زنم

چین‌ها می‌روند و فاصله کوتاه نمی‌شود

آن‌چه می‌ماند همین مشق‌های راه‌راه است

از جنس بوی پرتقال و مدادهای تراشیده

در کیف خاک‌خورده‌ی شاگرد مدرسه

 

تنها غنیمت من شمیم تن‌ات ماند

گنج‌نامه را زیر بالش می‌گذارم

تا رؤیای ام متبرک شود

 

 

۲

بشنو

صداي ام را در ضبط صوت حبس كن
اين آواز خراباتي
براي غروب هاي تنهايي ست
هنگام سرما و بادي
كه چتر كافه هاي زير پاي ات را مي لرزاند
بامدادهاي خاكستري
كه پشت پنجره ات ژاله يخ مي بندد
بشنو، بشنو، بشنو
تو را خوانده است
براي تو كه نام تو، اندام تو، پيغام تو عشق است
آن وقت مي تواني
مثل سال هايي كه همديگر را نمي شناختيد
از پله ها فرود آيي
قهوه یي بنوشي
وكلمات ترانه را
با بخار شيرين دهان‌ات
در هوا پرواز دهي.

پاريس، ١٩ اكتبر ٢٠٠١

 
















شعری از

ماندانا زندیان

 

مادرم فکر می کرد

 زندهگی من یک تلویزیون رنگی ست

 و برنامه های اش را می شود

 هر چند ثانیه یک بار

 با لمس شماره‌یی

 از راه دور عوض کرد

 

پدرم فکر می کرد

 زنده‌گی‌ی من صحنه ی نمایش است

 و شخصیت من می تواند

 هر چند دقیقه یک بار

 با خاموش و روشن شدن یک چراغ

 همراه با لباس و کفش و آرایش و مدل موهای ام

                                                          تغییر کند

 

من فکر می کردم

 زنده‌گی ام پیله یی کوچک بود

 که خیلی دلم می خواست

 پاره اش کنم

 و بال های خوش‌رنگم را

 یک بار هم که شده

 در آفتاب ببینم.

 


 

سهراب رحیمی

بیمارستانی میان عکس ها

 

چه قدر شاعرم

وقتی میان چشم هات می گریم

 

مثل کبوتری از میان بشقاب

به سمت قرمز

پرتاب می شوم

در دست های این ناکجا

 

با رسالتی که متهم به شعر است

از سوراخ های تولد

تبعید می شوم

که با صدای ام تلخ بخوانم

 

ماهی از مجله خط می خورد

تذکره ی نام های سفید

با رنج نامه ی بیهقی

در خواب های ام رژه می رود

کنار غزلی

تخته سیاه را سیاه می بیند

 

شاعری راننده بود

و در زبان های مادری اش

غزلی محلی را

در سکوت

جوهری می کرد

 

بیمارستانی میان عکس ها

تاریک از کنار ارکستر گذشتم

با صدای ام گم

و انگشتانم

که به لب هات مبتلا بود. 

       
 
       

بالای صفحه

 
       

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

 
         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

   شماره‌ی ۷۶۶ ـ جمعه ۱۳ آذر۱۳۹۴

  No. 765 - Friday 04 December 2015

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
       

 

 نمونه‌هایی از  سروده های سده ی هشتم قمری / چهاردهم میلادی

 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود



بَدرِ چاچی

فخرالزمان بدرالدین محمّد چاچی

[سده هشتم قمری / ۱۴ میلادی]

 

۱

بر ورق لاجورد نقطه‌ی خور شد رقم

سوی لب ما میار جز خط جام ای صنم

زاغ سیه تا نهاد بیضه‌ی زر در دهان

بُلبُله۱ را کی‌تپد از سر منقار دَم

جام چو ماه تمام شد سوی پروین روان

ماه نو اش در قفا هم شفق‌اش در شکم

کف چو بر آمد ز جام جام برآمد به کف

راست چو زرین صدف سینه پر از قلب ِ یم۲

نقد  روان ده بها و ز زر قلب آر لعل

تا دل‌ات از غم رهد خاتم او ساز فم۳

خیز که وقت سحر غم‌زده را می‌دهد

می ز خُمستانِ عشق ساقی‌ی بزم قدم

از پی‌ی تشنه لبان تاس فلک برکشید

ساغر زرینِ حور از دهن صبح‌دم

دوش که قوس هلال چون زِهِ سیمین نمود

گشت پر از گوی زر جیب قبای ظَلَم۴

در عوض تاج لعل داد مه از کهکشان

قطب سیه‌پوش را جبه ی زرین علم

شب همه شب آسمان آبله رو هندویی‌ست

حلقه به گوش از هلال بر در شاه عجم

گر نکشیدی ز زنگ زلف تو بر چینِ حَشَم

تُرک تو پیکان ناز آب ندادی بَسَم۵

آتشِ گویای توست تکیه‌گَهِ دُرِ خشک

سنبل بویای توست خم زده گرد بَقَم۶

مه به کمند آورد سنبل تو هرزمتن

یخچه۷پدید آورد آتش تو دم به دم

هست بر اثبات حسن چشم تو نصِ جلی

دارد از آن‌روی نون بر سر صادی رقم

چاه زنخدان توست از لب ما خشک تر

چند برد چاه تو آب رخ از قلب یم

دیده‌ی «بدر» اختران ریخت ز مهرت چو دید

روی تو از خور فزون لعل تو از ذره کم

شحنه‌ی ابروی تو داد به حاجب کمان

تا نزند ترک مست دست به تیغ ستم

خاصه به عدل شهی کـ او به سر تیغ زد

گردن بی‌داد را چون سر خامه قلم

 

۱. بلبله: کوزه‌ی لوله دار. ظرف آب لوله دار شبیه آفتابه. کوزه‌ی  شراب

۲. یم: دریا

۳. فم: دهان

۴. ظَلَم: کوه

۵. بَسَم: تبسم

۶. بقم: معرب بکم و بگم ، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. درخت آن بزرگ است و برگش به برگ بادام ماند.

۷. یخچه: تگرگ

 

۲

از نام ِ تو بر کام زبان‌ها شکر افتد

وز بوی تو در گلشن جان‌ها شرر افتد

بر یاد تو ناهید اگر چنگ سرآید

صد قطب به رقص آید و از چرخ در افتد

خورشید چنان مست شد از ساغر مهرت

کـ او را خبری نیست که بر بام و در افتد

بهرام ز سهم تو چنان خسته که هر شام

بر چهره‌ی او خون جگر را گذر افتد

هر دل که نشد تشنه‌ی دیدار وصال ات

شک نیست که در شعله‌ی نار سَقَر۱ افتد

و آن جان که نشد سوخته‌ی آتش مهرت

خاکی‌ست که از تَحتِ ثرا۲ زیرتر افتد


>>> دنباله از ستون سمت راست>>>

 

در دایره‌ی مهر تو هرگز نشود جمع

آن را که نظر بر ورق ماه و خور افتد

چون صبح که زد یک نفس از سینه‌ی پر سوز

کی میل به خواب آید و مهرش به خور افتد

هر صبح خطابی کندم مرغ سحرخوان

چون آتش وجدش همه در بال و پر افتد

کـ ای «بدر» کلید در عرفان به کف آور

ز آن پیش که نُه تارُم۳ شش رویه برافتد

اندیش از آن روز که از زلزله‌ی صور۴

منشق۵ شود این گنبد و آن خشت زر افتد

تا چند تو را از هوس زلف دل‌آرام

بر تشت زر از دانه‌ی عبهر دُرر افتد

ز آن زلف پریشان مشو انجم صفت از مهر

کـ آن زلف نه شامی‌ست که گرد سحر افتد؟

جادوی سیاهی‌ست که از جنبش بادی

از کنگره‌ی ماه نگونسار در افتد

ابروش کمانی‌ست که هر تیر که‌ز او جست

تا سینه خبردار شود بر جگر افتد

و آن خال بلایی‌ست سیه که‌ز سبب او

در عالم ایمان تو صد شور و شر افتد

کام و لب شیرین خود ای دوست مکن تلخ

آن دم که تو را در قدح می نظر افتد

در میکده‌یی رو که یکی قطره ز جام‌اش

گر عرش خورد تا با بد بی‌خبر افتد

در نغمه‌ی اُطروبه۶‌ی او چرخ زند خوش

رقصی که کلاه زرش از فرق سر افتد

ور ابر برد بوی بخارش به سر کوه

دامن به سر آید ز میان‌اش کمر افتد

در مجلس خسرو نه همانا که کسی را

ز ین قطعه‌ی شیرین هوسی بر شکر افتد

چون «بدر» مدان کامل‌ام اندر ره انشا

در بحر سخن گر بِه از این دُرّ ِ تر افتد

 

۱. سَقَر: جهنم

۲. ثرا = ثری : خاک و زمین

۳. تارم = طارم : خانه‌ی چوبین، داربست چوبین

۴. صور: شاخی که در آن بدمند – در این‌جا مراد صور اسرافیل است

۵. منشق: شکافته شدن

۶. اطروبه: آن‌چه مردم را به طرب آرد.

 

 

۳

در خنده گل‌روی مرا پروین بریزد شکرّش

در گریه هندوی مرا سیماب ریزد بر زرش

آن نرگس پر نسترن از مهر آن ماه ختن

هندوست سیمین پیرهن بَچْگانِ رومی در برش

سروِ مرا بر گرد مه حلقه زده مارِ سیه

چون افتد  آن مشکِ دوته بر طرف گل‌برگ ترش

آن پسته‌ی خندان نگر و آن چشمه ی حیوان نگر

و آن یَخچه‌ی پنهان نگر ز آن آتش جان پرورش

در خون نشسته شیر بین بر برگ لاله قیر بین

از سایه صد زنجیر بین بسته بر اطراف خورش

تاشور افتد در جهان در پسته دارد دُر نهان

تا تلخ گردد کام جان رسته نبات از شکرّش

 آن‌دم که زد آن بی‌وفا بر فرق دل تیغ جفا

کردم دل مجروح را مرهم به مدح داورش

.  .  .  .  .  . .  .  .  .  .  . .  .  .  .  .  .

.  .  .  .  .  . .  .  .  .  .  . .  .  .  .  .  .


         
       

بالای صفحه