_

 
       

 

 
       

 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )

 
           
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
       

 

 
 

 

 

 

 
 

هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود

   

   شماره‌ی ۸۶۳ ـ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶

  No. 863 - Friday 13 October 2017

 
 

 

 

 

 

 تارنمای صمصام کشفی

م

 

تماس با صفحه‌‌ی شعر

    


ضیا موحد

دو شعر

 

۱

عیناً

 

عیناً

مانند گربه،

که قوز می‌کند در گوشه‌یی،

و چشم

در چشم این وآن می‌دوزد،

چرتی

خمیازه‌یی

کش و قوسی،

آن گاه

آرام می‌خرامد تا حیاط خلوت،

آن‌جا که سال‌هاست

دیوانه‌ی غریبی را زنجیر کرده اند،

و خیره می‌شود در چاه آب

 

بر پله‌های خالی

پاییز

یک لایه گرد تازه

می‌افشاند،

و پشت در

سکو‌ها

ساکت

نگاه برهم می‌دوزند

عیناً

مانند گربه.

 

۲

حضور

 

حقیقت این است

 که سال‌هاست

 در آستانه‌ی در ایستاده است

 

درخت توت

 حیاط خلوت را شیرین کرده است

 و آفتاب

 درختی ست ریشه آبی

 پر از برگ‌های بی سایه

 

زمان دو بار گذر کرد

به آستانه‌ی در آمد

از آستانه‌ی در رفت.

 

حقیقت این است

که ناشناس تر از توت‌ها که می‌افتند

کنار بستر من

زیر کاج‌های کهن

آرمیده است.















رویا تفتی

از پیله گذشته

 

برگشتهام از مسافرتی‌ی طولانی

نه پاهایم زخمی

نه دست و دلم باز

خسته هم نیستم

پروانهیی از پیله گذشته

شفیره یی به مرگِ خواب رفته فرو

تک درختی دشت خاطر او

گله یی وحشی شده خاطر او

تکان به شاخه‌های اش هر طرف که بخواهد

و فرق باد و باد را می خواند

 

رفته بودم سرِ ریشههای ام که رفته بود عقب

چشمها یکسان شدند برای ام

و دست‌های دور و برم یکسان

نمی شود

ضربهیی که انتظارش را داشته باشی

کاری نمی ‌شود

شروع از خودم شده بود

باید تمام می‌کردم‌اش به زعم خودم

پروندهی گشوده تیغ عمود است

دشت خاطر من شده

گلهای وحشی شده خاطر من

 

شدید بود و مدید بود

ولی به رفتن و برگشتن اش هر دو بار می ارزید؟

 

۵ شهریور ۱۳۹۱


 

سیامک دهقانپور

رکاب می‌زنم

 

خروشِ چرخشِ زنجيرِ خشكِ دوچرخه

پلك را به پشت پاى شب پيوند زده

سونات جيرجيرك ها و عوعوى سگ هاست

 ركاب مى زنم

 

نور آيفون چراغ راه مى شود:

قورباغه ها

جاده‌ی سياه و سنگلاخ را كلاغ پر مى‌روند

 

پرتگاهی، به ژرفای‌ام می‌خواند . . .

فاصله می‌گیرم

از ارتفاع می ترسم.

 

رودى سرخ  در درونم مى جوشد

زانوى راست ام مى سوزد

دست راست ام مى لرزد

سخت ركاب مى زنم

 

از مرگ سبقت مى گيرم

از پشت زنجیر میکشد.

 

ديگر، پشت سر

حتا صدا نمانده است

پيش رو

همه تابستان است

 

ويرجينيا ـ شهريور ١٣٩٦/سپتامبر ٢٠١٧

       
 
       

بالای صفحه

 

   qبرای دیدن بخش صُحبَتِ گُل (نمونه‌هایی از شعر کلاسیک پارسی) این جا را کلیک کنید   q

         

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

         
       

صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان

 ( بخش دوم، شعر کهن )

 

 
       

گزینه‌‌ی صمصام کشفی

 
           
       

   شماره‌ی ۸۶۳ ـ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶

  No. 863 - Friday 13 October 2017

 
 

در گلستانه

   

صُحبَتِ گُل

 
       

نمونه‌هایی از  سروده های سده ی   یازدهم  قمری  ||||     هفدهم میلادی

 

 هفته نامه‌‌ی ایرانیان

(چاپ واشینگتن دی. سی)

جمعه ها  منتشر می شود



فیاض لاهیجی

ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی‌ی قمی

[سده‌ی یازدهم قمری / ۱۷ میلادی]

 

۱

خویش را بر آب و بر آیینه تا اطهار کرد

آب را آتش زد و آیینه را گلزار کرد

مژده چشم دل به راه ِ مصرِ خواهش را که باز

اینک از آشوب کنعان روی در بازار کرد

عمرها آسوده بودم در شکر خواب عدم

فتنه ی چشم تو زین خواب خوشم بیدار کرد

چون تل خاکستری کـ آید به پیش راهِ سیل

گریه ی من آسمان را با زمین هموار کرد

شب که زخم ناوک اش پی در پی ام دل می نواخت

زآن میان تیری که رد شد سخت بر من کار کرد

ناشکیبایی چه بر جانم غم آسان کرده بود

صبر بر من عاقبت این کار را دشوار کرد

بی ثباتی های نازت آه را از پا فکند

سرگرانی های چشم ات ناله را بیمار کرد

یارب آسان کن به گوش اش ناله های تیشه را

آن که کوه بیستون را بر دل من باز کرد

دشمنی های کمِ « فیاض» سدّ ره نبود

هرچه با من کرد آخر، یاری ی آن یار کرد

 

۲

چه شد بازم که زخمم باج از مرهم نمی گیرد

دماغم جام خوش‌حالی ز دست جم نمی گیرد

چه حال است این که حسرت را دماغ آشفته می بینم

چه ذوق است این که مرغ ناله ام را دم نمی گیرد

ملایک را گواه خویش می گیرم که در محشر

کسی عشق جوانان بر بنی آدم نمی گیرد

اگر درد دلی باشد به اشک خویش می گویم

ملامت پیشه جز غمّاز را محرم نمی گیرد

تو گر نازک دلی ای شوخ من هم پاک دامان‌ام

ز برگ گل غباری دامن شبنم نمی گیرد

به کار عشق کوتاهی ز من هرگز نمی آید

برای دادخواهی، دامنِ من غم نمی گیرد

حریف مزد دست مرد نتواند وصال ات شد

سر راهی به این غم خاطر خرم نمی گیرد

 

۳

تا حلقه نشد زلف بت سركش ما را 

زنجير كه مى‌كرد دل سركش ما را؟ 

بى‌جوهر تيغ تو دل از پا ننشيند 

آب تو نشاند مگر اين آتش ما را 

ماایم و همين فكر سر زلف و دگر هيچ 

عشقی كه چنين كرد تهى تركش ما را؟ 

گامى دو توان تاخت به دنبال شكارى 

گر پى فكند تيغ اجل اَبرَش‌١ما را 

«فياض» بيا خوب رسيدى كه خوش‌ات باد 

ديدار تو بايست دماغ خوش ما را

 

۱. ابرش: اسب که موی سرخ و سیاه و سفید دارد.

۴

چون جام می‌یی داری عزم لب جویی کن

ور مهر بتی داری فکر سر کویی کن

ای غنچه سری داری در راه بتی درباز

وی گل دهنی داری وصف گل رویی کن

دانم که وفایی نیست ای چرخ تو را باری

چون خاک کنی ما را در کار سبویی کن

ای خاک هوس تا کی شد فوت نماز عشق

از خون دل و دیده بر خیز و و ضویی کن

«فیاض» در این وادی راهی‌ست به سر منزل

هر چند نمی‌یابی باری تک و پویی کن

 

۵

شش جهت را در زدم جز حلقه کس بر در نبود

نُه صدف را سینه کردم چاک  یک گوهر نبود

سیر آتش‌خانه‌ها کردم به بال شعله دوش

آن‌قدر گرمی که در دل بود در اخگر نبود

گرد غم تا رُفته‌ شد از سینه دل افسرده شد

پشت گرمی‌های آتش جز به خاکستر نبود

ذوق بی‌بال و پری‌ها کار ما را خام کرد

ورنه در بزم اش دل از پروانه‌یی کم‌تر نبود

جلوه‌ی پرواز زنجیر است بی دیدار گل

بلبلان را بی تو دامی هم‌چو بال و پر نبود

قسمتِ ما یک دو ساغر خون دل در شیشه داشت

ورنه شمشیر تو را تقصیر در جوهر نبود

سوزش دل دوش روی اشک ما سرخ کرد

بیش از این «فیاض» آبی اندر این گوهر نبود

 

۶

خم دل˙خواه در اين مزرعه كم سبز شود 

دانه‌ی عيش فشانديم كه غم سبز شود 

نشأت۱يأس بلند است نباشد عجبى 

تخم امّيدم اگر بر سر هم سبز شود 

رنگ و بوى هوس از بوم و بر دل مطلب 

اين گلى نيست كه در باغ حرم سبز شود 

خدمت كرده بنا كرده حساب است اين‌جا 

كِشته‌ام تخم وجودى كه عدم سبز شود 

كشته‌گان تو همه زخمى‌ی شمشير خوداند 

سايه‌ی تيغ در اين معركه كم سبز شود 

گريه بر خاطر من گرد كدورت افزود 

زنگ بر آينه از كثرت نم سبز شود 

وادی‌ى عشق تو ازبس‌كه فتورانگيز است 

نتواند كه در او نقش قدم سبز شود 

كرده‌ام منع دل اما چه كنم مهربتان 

تخم شوخي‌ست كه ناكاشته هم سبز شود 

گر شود نقش نگين دل نازك چه عجب 

سكه‌ی نام تو بر روى درم سبز شود 

سايه‌ی دست تو هرجا كه بهار انگيزد 

دانه‌ی بخل بكارند و كرم سبز شود 

ما بدان مجلس عالى نتوانيم رسيد 

بوته‌ی خار چه در باغ ارم سبز شود 

تحفه‌ی مجلس جانان چه فرستم «فياض» 

هم مگر حرف من سوخته دم سبز شود 

 

۱. نشأت: رویش

         
       

بالای صفحه