صبا کاشانی
ملکالشعرا فتحعلیخان
صبا کاشانی
[ پایانهی سدهی دوازدهم
تا آغازهی سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی]
۱
شبانگه کـ این همای آتشین پر۱
به سوی باختر شد بال گستر
غرابی۲ پر گشود از شرق و آورد
زمین و آسمان در سایه ی پر
به مشکین طره تن پوشید شیرین
به هر مرغوله ۳ پیدا سیمگون بر۴
یکی گنجور هندو باز افشاند
بر این زنگارگون کیمخت۵ ، گوهر ۶
چو از این بیشه شیری آتشین چنگ
شکار انداز شد زی داشت دیگر
ز ناف آهوان سیمگون سم
زمین را نیفه۷ شد پر نافه ی تر
سخن روشن کنم زین در به یاران
شبی تاریک بود و من به غم در
چراغم خانه زاد چشم کژدم
وثاقم خواجه تاش کام اژدر
دو یار غمگسار از زنگ و از روم
یکی در ایمن و دیگر به ایسر
سیه مستی بُد آن سیمین تن روم
که آمودی ۸ بر از کافور و عنبر
نهانی مهر من با خود چو دیدند
به غیرت درفتادند ان دو دلبر
نخست آن زنگی ی سرکش به رومی
زبان بگشود در تندی چو نشتر
بگفتا ای چنین و ای چنان، چند
بود روی من از رشک ات معصفر۹
به دمسازی من ام قایم به یک جای
به غمازی تویی دایم به هر در
ز گفتارش به خود پیچید رومی
بدو گفت ای سیه کار فسونگر
به افسون توام حیران به هر کوی
به نیرنگ توام دروا ۱۰ به هر در
چو بینی پیکرم چون پر طاووس
فرو
بندیم ۱۱ بر بال کبوتر
من ام در مشرق و مغرب مسافر
به نشر مدح دارای مظفر
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .
۱. همای آتشین پر:
خورشید/ ۲. غراب: زاغ،
کنایه از سب / ۳. مرغوله: جعد، زلف پیچیده / ۴. سیمگون بر: کنایه از
ستاره / ۵. کیمخت: چرم ساغری؛ زنگارگون کیمخت: آسمان / ۶. گوهر: کنایه
از ستاره / ۷. نیفه: بقچه / ۸. آمودن: آمیختن / ۹. معصفر: زرد / ۱۰.
دروا: سرگردان / ۱۱. فروبندیم: فرو بندی مرا
|
۲
چو کرد این لاله۱ سوی بره۲ آهنگ
شد آذرگون ز آذریون۳ لب رنگ
ز مینا گون زمینها آهوان را
زمرد فام شد سم شبه رنگ
کمان رستم اینک بین، که دارد
بروی۴ چرخ چاچی را پر آژنگ
هوا از عکس آن چون پَرّ ِ طاووس
زمین از فیض آن چون پرتو رنگ
چنین روزی نشاید در شبستان
کفی زیر زنخ کفی بر آرنگ
ز جا جستم به صد شادی و بستم
به عزم خاک بوس شه میان تنگ
نشستم بر سمندی دشت پیما
که خرزین زیبدش ایوان خرچنگ
ستام۵اش ماه شاید، آسمان جل
رکاباش مهر زیبد، کهکشان تنگ
سواد ملک ری آمد به چشمم
تعالیالله، زمینی آسمان رنگ
هوای اش چون بهارستان تبت
زمیناش چون نگارستان ارژنگ
۱. لاله: مراد خورشید
است / ۲. بره: مراد برج حمل است / ۳. آذریون:
معرب آذرگون است، گلی باشد زرد
پرزی با ریشه های سیاه دارد و خوش بوی نیست . نوعی بابونه و
همیشه بهار و نوعی از
شقایق و گل آفتاب پرست و امثال آن گفته اند. /
۴.
برو : ابرو /
۵.
ستام:
ساخت و
یراق زین اسب
۳
شنیدم یکی موبد سالخورد
در آن دم که روشن روان می سپرد
تن پاک اش از تابش آفتاب
چو موم اندر آتش، چو شکر در آب
یکی گفت اش: ای پیر دیرینه روز
تن از تابش آفتاب ات به سوز
نبستی چرا در سرای سپنج
سپنجی سرایی پی ی دفع رنج؟
بنالید و گفتا: در این روز کم
گر آسایش از سایه نبود چه غم!
بزرگان چنین از جهان رسته اند
نه چون ما دل اندر جهان بسته اند
چو صاحبدلی بر چهان دل منه
به بی هوده گل بر سر گل منه
« از گلشن صبا»
۴
به نام خداوند بینش نگار
خردآفرین، آفرینش نگار
خداوند این گوهرین بارگاه
برافراز این عنبرین دستگاه
ز پیدایی از آفرینش نهان
ولی نز خداوند بینش نهان
به هر ذره او بر شده آفتاب
به هر قطره او ژرف دریای آب
به بیننده ی آفریننده بین
به ژرفی، یکی در دو بیننده بین
که باز است زین خرد بیننده ات
دری زی بزرگ آفریننده ات
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .
. . . . . . . .
« از خداوند نامه صبا»
|