|
|
||||
|
|
|
|||
صمصام کشفی |
|||||
|
گفتاری در خرافه ، حکومتِ دین و شعور عمومی
بهانهی پرداختن به این موضوع، یک پرسش بود: "به راستی آیا احمدی نزاد رییس کشور باستانیی ایران است و اگر چنین است، آیا او نماد ملت ایران است و اگر اینچنین است آیا ملت ایران ملت با شعوری است؟ " این پرسش را دخترکِ نوجوانِ من، از من، پرسید و من باید بی آن که او را از خود بتارانم به او پاسخ می دادم و حاصل آن گفت و گو شد طرحی که رفته رفته که در جان من نشست وآنگاه نشت کرد و شد این وجیزه. همینی که پیش رو دارید[1]: موضوع، پیرامون سه محور دور میزند: خرافه، حکومت دین یا حکومت دینی و محور سوم شعور عمومی. این گفتار سرِ آن ندارد که نتیجه گیری کند یا راه حل نشان دهد. برعکس، تلاش بیشتر این خواهد بود تا پرسشهایی گسترده شود که هرچند در جامعه مطرح بوده اما حس میشود در جامعهی ما، حتا در جامعهی ایرانیان خارج از ایران هم رفته رفته رنگ باخته است. این تلاش در ادامهی کوششهای پیوستهیی است که برای از سایه به روشنایی آوردن یک سری از گرفتاریهای فرهنگی که دامن من و ما را گرفته است. چرا که باور من هم چون بسیاری از شما، این است که باید از بودن به شدن رسید. یعنی نخست باید در بودنِ خویش، گرفتاریها را شناخت، برای گشودنِ گرههای بودن، تلاش کرد و آنگاه به شدن رسید. درنوردیدن فاصلهی میان بودن و شدن از دریچههای گوناگون قابل گفتوگو است. برخی از دریچهی دین به آن مینگرند، برخی باور به آن نگاه عرفانی دارند. برخی، جوری دیگر نگاه میکنند. گروهی این، گروهی آن پسندند. هدف ما، اما، در اینجا بررسیی این نوع نگاهها نیست. بل، تنها، نشان دادن یکی از گرفتاریهای فرهنگی است. همین!
من، هرچه بیشتر از عمرم میگذرد، و هرچه بیشتر با تاریخ و فرهنگ و ادبیات سرزمینم آشنا میشوم بیشتر به این نکته ایمان میآورم که ما ایرانیها بیش از آنچه سزاوار است فرهنگ خود را و میراث فرهنگیی خود را درشت نمایی کردهایم. به جای این که به وصله کردن پارهگیهای و از میان بردن کهنهگیها بپردازیم، در پنهان کردن معایب آن کوشیدهایم. فن و راهـچاه لاپوشانی را از ترمیم بیشتر میدانیم. . . . . . این حرف، حرف کلیی صاحب این قلم است در نقدِ فرهنگ و در این گفتار هم، که چیزی نیست جز یک نق ِ فرهنگی، نگاهی انتقاد آمیز دارد به لکّهیی دیگر بر لایهی دیگری از فرهنگ.
برای این که درِ سخن باز شود و برسیم به جان کلام که همان پرسشیست که میخواهم با شما درمیان بگذارم، فکر میکنم بهتر است از محورهای این مطلب یک به یک تعریفی به دست بدهم و آنگاه ببینیم به کجا میرسیم: سخن، پیرامون سه محور دور میزند: خرافه، حکومت دین یا حکومت دینی و شعور عمومی.
۱ - خرافه خرافه از نظر واژهگانی یعنی سخن بیهوده، حدیث باطل. معناهای دیگری هم در فرهنگهای لغت برای آن آوردهاند: افسانه، و در نوع ملایمترش، یعنی: دروغ و اسطوره. در دايرةالمعارف دهخدا، زیر واژهی خرافه، به نقل از کتاب "الِاصابه فی تمییز الصَحابه" تألیف ابوالفضل شهابالدین احمد بن علی عسقلانی، محدث، فقیه و مورخ مصری که یکی از مراجع مذهب شافعی بوده و درپایانهی سدهی هشتم و آغازهی سدهی نهم هجری قمری می زیسته، به ابنِحجر معروف بوده، و در سال ۸۲۷ هجری قمری به مقام قاضیالقضاتی مصر رسید، آمده است: خرافه، نام مردی پریزده از قبیلهی عذره بوده است و او آنچه از پریان میدید نقل میکرد و مردم او را به دروغ میپنداشتند و باور نداشتندی و گفتندی: "هذا حدیث خرافه و هی حدیث مستملح کذب". کتاب اصابه دربارهی این آقا، یعنی خرافه، این گونه ادامه میدهد: او مردیست که در بی پایهگیی احادیث به او مَثَل زده میشود و احادیث بی پایه را میگویند حدیث خرافه. این کتاب ادامه میدهد که نام خرافه در بین صحابیان پیامبر نیامده و تنها نقل کردهاند که عایشه شرح حال او را به نقل از پیامبر اسلام چنین آورده است که پیغمبر روزی گفت: او مردی صالح بود و شبی از نزد من خارج شد و سه جن بر او حمله بردند و او را به اسارت گرفتند؛ یکی قصد قتل او کرد و دیگری میخواست او را در بند کند و سومی گفته درست آن است که او را آزاد کنیم.. . . . و قصه ادامه مییابد. در برخی از متون مذهبی هم از خرافه به عنوان عادات و عقايدى كه بر مبناى عقل ومنطق نباشد و باموازين شريعت هم سازگار نباشد، یاد شده است. در فتواهای مدهبیی شیعه نیز میبینیم که اطاعت از خرافه را جایز نشمردهاند. حالا جالب این جاست که ناسازگاری با مذهب را هرجا منفعت دینسالاران ایجاب میکرده، موجب فتوا و حتا سرو صدا میشده و یا هنوز هم میشود و هرگاه وجود خرافه به نفع دین سالاران بوده نه تنها آن را ناسازگار شریعت نخواندهاند بلکه آن را رواج هم دادهاند. تلاش میکنم در لابلای این نوشته به نمونههایی از آن بپردازم.
در این که خرافه پیش از اسلام، در ادیان دیگر و یا در فرهنگها و جوامع دیگر هم بوده و هنوز هم هست تردیدی نداریم. ما، که خود در یکی از پیشرفته ترین کشورهای روی زمین زندهگی میکنیم شاهد هستیم که همکار یا همسایهگان ما که ممکن است از شرق هم نیامده باشند و جد اندر جد غربی بودهاند هم رگههایی از خرافه در زندهگیشان وجود دارد. گاهی این رگهها به پهنای زندهگیشان درشت است. یادم میآید همان سالهای نخستی که به غرب آمده بودم، در کانادا، روزی در محل ِ کارم، نمی دانم چطور شد که در زیر سقف چتری را که در دست داشتم باز کردم. شاید باور نکنید اما ناگهان از پشت سر صدای جیغی شنیدم: Oh … my God. صدای یکی از بانوانِ همکارم بود. من که دلیل جیغ و نگرانیی آن همکار را که از قضا بانوی تحصیل کرده و آلامدی هم بود نمیدانستم هاج و واج مانده بودم. دست آخر او به من فهماند که چتر را باید ببندم. چتر را بستم و هم کارم که چیزی نمانده بود از نفس بیافند رفتهرفته حالش سرجاش آمد و با توضیحات او و یکی دو نفردیگر دریافتم که با گشودن چتر در زیر سقف دچار خطای بسیار بزرگی شدهام. . . . داستان اما در همین جا پایان نیافت، فردای آن روز یا یکی دو روز بعد، همکار سابقم با روحیهیی خسته و آشفته سر کار آمد: شوهرش تصادف کرده بود، هرچند به خیر گذشته بود اما نتوانسته بود هیچ دلیلی برای آن بدبیاری پیدا کند، جز باز کردن چتر از سوی من در زیر سقف در حضور او. منظور این است که خرافه ويژهی ایرانیان یا مسلمانان نیست اما، میتوان گفت که در گرهخوردهگیی اسلام و ایران و آنگاه در گرهخوردهگیی ایران و حکومت دینی از آن استفادهها میشود.
۲ - و اما حکومت دینی چیست و حکومت دین کدام است؟ حکومت دینی به حکومتی گفته میشود که ارکان آن با دین خوانایی داشته باشد. حتا برخی بر این باورند که در حکومت دینی هیچ امری که با دین سازگاری ندارد نباید روی دهد. بههرحال حکومت دینی، از نامش پیداست که چگونه حکومتی است. حکومتی که دین در آن اصل است و دیندار فرع. مفسر و تعین کنندهی سیاستهای این نوع حکومت رهبران دینی هستند. در نوعی از این حکومت که ما ایرانیها شاهدش هستیم، دست کم میدانیم که شعار جکومت دینی، سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست، میباشد. این یک مفهوم ساده از حکومت دینی است. حکومت دینی اما، مختص ایران اسلامیی تنها نیست. اسراییل هم به نظر من به نوعی حکومت دینی دارد. سخن ما در اینجا اشاره به حکومت دینی و حکومت دین، هر دو است. منظور از حکومت دین، نفوذ و چیرهگیی دین در یک جامعه است به طوری که جامعه به خاطر چیرهگیی دین، به راهی بیافتد که خواستهی دین در آن جلوهگری کند. در حکومت دین هم مانند حکومت دینی روحانیون از قدرت بالایی برخوردار هستند.. در سدههای میانی، تاریخ اروپا شاهد نوعی از حکومت دین بوده است. در تاریخ ایران باستان هم به نوعی حکومت دین رواج داشته؛ آنجا که موبدان تعیین کنندهی راه و رسم حکومت بودهاند. پس منظور من از حکومت دینی میتواند فراتر از حکومت اسلامی ایران هم برود و به هر جامعهیی که دین به نوعی بر آن چیرهگی دارد تسری یابد.
در هر نوعی از این حکومت ها، هم حکومت دینی وهم حکومت دین، بزرگترین ستیزهگران حکومت روشنفکران هستند و از دیدِ حکومتیان هم روشنفکران در زمرهی دشمناناند و باید از اجتماع به دور نگاه داشته شوند؛ چون این گروه، نخستین تلاششان مبارزه با اندیشههای خرافی و سنتی است.
در تاریخ ما، در سدهی اخیر، در آغازهی مشروطیت، شاهد رگههای پر رنگی از تلاش دینمداران برای چیرهتر کردن حکومت دین بر جامعه هستیم. هرجا خواستهاند روشنفکران را بکوبند از حربهی دین استفاده کردهاند. گزارش های گوناگونی از دوران مشروطیت به ما رسیده است که شاهد این مدعاست. برای مثال در جلد دوم مکتوبات شیخ فضل الله نوری میخوانیم که [ شیخ در فتوا و یا رأی خود که در پاسخ یک پرسش صادر کرد در توضیح مسألهی نشر و استقرار عدل، که آرمان اصلیی مشروطهخواهان است مینویسد: "تمام این مزخرفات و خرافات برای هَدَمِ اساس ِ دین و اضمحلال شریعت سیدالمرسلین است" و " نشر عدالت محتاج به این ترتیبات نیست" زیرا که اجرای عدل همیشه به اوامر " نبوت و سلطنت" بسته بوده و اگر چه گاه باهم و گاه جدا از هم عمل میکردهاند ولی در هرحال این دو " هریک مکمل و متمم دیگر هستند" . حضرت شیخِ مشروعه آرمان اصلیی مشروطه خواهان را مزخرفات و تلاشی برای از یین بردن بیضهی اسلام میداند.
گروهی از صاحبنظرانی که به یکی بودن دین و سیاست باور دارند و از هر ترفندی بهره جسته و تلاش کردهاند که دین و سیاست را به هم بچسبانند، میگویند که جامعهی سعادتمند، جامعهیی است که نقش دین در آن پررنگ باشد یا به کلامی دین امور جامعه را در دست بگیرد. طرفداران این دیدگاه همه گونهاند. قشری و متجدد. اصلاح طلب و محافظهکار. برخی از اندیشمندان دینی، از جمله، علامه سیدجعفر کشفی دارابی در کتاب "میزانالملوک والطوائف، و صراطالمستقیم فیسلوکالخلائف" که در حدود دویست سال پیش نوشته شده، حکومت را عبادت دانسته و همهی لایههای اجتماعی را در حکومت دخیل در حکومت خواسته و امر حکومت را ويژهی یک گروه ندانسته است. از نگاه او همهی لایههای اجتماع باید در حکومت نقش داشته باشند و کوتاهی درانجام وظایف حکومتی گناهی است سزاوارِ آتش. در میزان الملوکِ علامهی کشفی آمده است: " خلافت به این نحو و به این نیت، آخر مرتبه و نهایت صفت عدل و عدالت بندگان است و امر خلافت بندگان راجع به هفت طایفه است: اول و اشرفِ همگی، طایفهی ملوک و سلاطین است؛ دوم، طایفهی وزرا و ارباب قلم؛ سوم، طایفهی اهل علم از مفتیان، قاضیان، واعظان و مذّکران؛ چهارم، طایفهی اصحابِ دولت و نعمت؛ پنجم، طایفهی زارعان و فلاحان؛ ششم، طایفهی تجار، اهل حمل و نقل و سفر؛ هفتم، طایفهی اهل صنعت و حرفت. و همگی در روی زمین خلیفهی خداوند میباشند و در اظهار نمودن ربوبیت و عدل خداوند و نظم دادن موجودات و مخلوقات ارضیه در امور دین، دنیا و آخرتِ یکدیگر."
شاید گرفتاری اصلی حکومت دین و در شکل رسمیاش حکومت دینی، این باشد که خوانشها از دین یکسان نیست. و این یکسان نبودن استانداردها راه را برای هر تعریف و هر قانونی که با دین سازگاری، حتا به شکل سطحی، داشته باشد، باز میگذارد. یکبار دیدگاه میزانالملوک را از حکومت دین میشنویم، یک بار خوانش آقای خمینی را و یک بار قرائت آقای مصباح یزدی را. از هر دید که بنگریم حکومت دین و حکومت دینی راه نفوذ دینمداران را بر اجتماع باز گذاشته است.
۳ ـ سومین نکته، شعور عمومی است: " شعور عمومی" برآیند "آگاهیهای عمومی" است. آگاهیهای عمومی استانداردهای اجتماعی یک جامعه را میسازند و استاندارهای جامعه که از فرهنگ، عادت ها و ارزشها ساخته شده به شکل های کوناگونِ قانون و عرف خودشان را به جامعه تحمیل میکنند. هرچه آگاهیهای اجتماعی بالاتر باشد، روند رشد اجتماعی بالاتر است. در جامعهیی که میانگین شعور عمومی بالاست، خواستههای فردی با خواستههای اجتماعی تفاوت چندانی ندارد. امیل دورکیم میگوید: خواستههای فردی با همهی اینکه بیحد و حصر هستند، تنها در محدودهی خواستههای جامعهیی که فرد در آن زندهگی میکند قابل ارضا شدن هستند. وقتی تفاوت میان خواستههای فردی و خواستههای اجتماعی بسیار بود، جامعه دچار بحران میشود. نمیخواهم وارد بحث جامعه شناختی بشوم، چرا که در تخصص من نیست. هدفم از بیان این مختصر این است که بگویم مرزها و استانداردهای اجتماعی به شعور عمومیی یک جامعه بستهگی دارند. کاری که در رژیمهای دینی یا در جامعههایی که دینمداران در آن از قدرت برخوردارند صورت میگیرد این است که دستاندرکاران خوانش خودشان را از دین و در نتیجه ارزشهاشان را جایگزین ارزشهای اجتماعی میکنند. حالا کافیاست که این دست اندرکاران دگم اندیش باشند و عوام فریب. اینها بهترین وسیله برایشان خرافهپرستان هستند. بنابراین با در خدمت گرفتن خرافه راحتتر به نیتشان میرسند. وقتی این حربه کارسازی داشته باشد، پس، باید آن را تقویت کرد و گسترش داد.. گسترش خرافه، یعنی ندیده گرفتن و به حساب نیاوردن آگاهیهای عمومی و این چیزی نیست مگر به حساب نیاوردن و انکار شعور عمومی در اداره کردن یک جامعه.
حالا در روزگار چیرهگیی علم، در روزگاری که کنجکاویی بیامان بشری نمیخواهد هیچ چیز را از دایرهی فهم و داناییی خویش بیرون بگذارد و همه چیز باید در این دایره سنجیده شود؛ چگونه ممکن است دانایی را کشت ؟ این پرسشی است که پاسخ آن را با نگاه به روند حکومت دینمداران در ایران میتوان پیدا کرد. این کار ابتدا با سانسور و سپس با حذف صورت میگیرد. گرچه سانسور به معنای حذف، يک برداشت کلی و ديرينه است و برمی گردد به تمام گستره های پنداری، گفتاری، کرداری، رفتاری و نوشتاری اجتماع. من در گفتاری که یکی دوسال پیش در کانون دوستداران فرهنگ داشتم و بعدها آن را در قالب نوشتاری با عنوان " فرهنگِ سانسور، سانسورِ فرهنگ" در نشریهی ایرانیان به چاپ رساندم، به این موضوع پرداختم که سانسور "همزاد" فرهنگ است و جامعه با رشد خود می تواند آن را تعديل و شکل آن را تغيير دهد در همين تغيير شکل است که با تبديل شدن آن به ایزار دولتی به يک آفت کشنده ی فرهنگی تبديل می شود. و نقطه ی اوج آن هم حذف است چرا که سانسور برای پيش برد هدفهای خودش راهی ندارد مگر اين که به حذف بيانجامد. جانِ سخن، این است که: گسترش سياست سانسور جز بر پايه ی گرايش و نگرش به فرهنگ حذف ميسر نيست. با نگاهی نه چندان ژرف به گذشتهی ملتها و فرهنگ هايی که دچار سانسور هستند؛ راحت تر و آشکارتر می توانيم به رابطه ی حذف و سانسور و يکی شدن آن دو پی ببريم. در آن نوشته اشاره کردهام که سياست سانسور در اروپا، پس از انقلاب های بزرگ مثل انقلاب فرانسه از نظر قانونی از بین رفت؛ اما در کشور ما گذشته از اين که قانون اساسیی انقلاب مشروطيت نوع دولتیی سانسور را رد کرده بود اما به يمن خوش رقصی های کارگزاران حکومت از نوع افردای چون اعتماد السلطنه، محرمعلیخان، سرپاس مختاری، تيمور بختيار، ارتشبد نصيری، مهرداد پهلبد، عباس دوزدوزانی، سيد محمد خاتمی، مصطفی مير سليم، علی لاريجانی که مسوولین نشر و اطلاعات در مملکت ما بودهاند و بسياری خوش رقص ِ حکومتیی ديگر، سانسور و حذف در فرهنگ ما تداوم بخشيده شده است. در حقيقت کارگزاران و اداره های مميزی بنا به وظيفه يی که دارند سانسور دولتی را که قانون منع کرده بود بزک کردند و مثل زالو به جان فرهنگ ما انداختند. يکی به نام شاه و يکی به نام امام. البته جامعه برای پذيرفتن اين زايده ی فرهنگی آمادهگی لازم را داشته است چرا که جان فرهنگ با سانسور غريبه نيست.
چنانچه خوش داشتید میتوانید آن مقاله را در سامانهی اینترنتیی منwww.kashfis.com ببینید.
خب حالا که این پارامترها را بازخوانی کردیم، برمیگردdم به پرسش نخستین که انگیزهیی شد برای به میان کشیدن این بحث: به راستی آیا احمدی نزاد رییس کشور باستانیی ایرانی است و اگر بله آیا او نماد ملت ایران است و اگر این چنین است آیا ملت ایران ملت با شعوری است؟ در این که هم اکنون موجودی به نام محمود احمدی نزاد به عنوان رییس حکومت ایران بر تخت نشسته است تردیدی نیست و، هم، بدبختانه، در این که این روزها نام ایران با خمینی و خامنهیی و احمدی نژاد در هم آمیخته هیچ جای پرسش نیست. و باز، در این که تاریخ پر قدمت ایران، نشان نمیدهد که حاکمانی که بر آن حکم رانده اند و مردمی هم بودهاند بیش تر از شماره ی انگشتان دست باشند هم، من یکی، تردیدی ندارم. میدانیم که هر رییس جمهوری، ناچار، نماد ملت کشور خودش نیست، اما در کشوری که دمکراسی حاکم است و انتخابات آزادانه برگزار می شود، رییس جمهور نمایندهی بخش گستردهیی از ملت خویش است و اما این که در کجای جهان انتخابات به گونهیی آزاد برگزار میشود که نمایندهی بخش گسترده ی مردم رییس کشور باشد، باز، من، کشورهای زیادی را نمیشناسم. و اما این که آیا مردم ایران، مردم باشعوری هستند یا نه، پاسخی دارد که بی پرداختن به بخش های نخستین پرسش، نمی شود به آن پرداخت.
بخشی از مردم ایران، هنوز، بیسواد اند. با این همه، مردم ایران، مردمی به شدت سیاسیاند. بخش بزرگی از این جامعهی سیاسی در روستاها و شهرنماها برای رسیدن به ایتدایی ترین نیازهای خویش تلاش می کنند. بخشی از همین گروه، در هم آمیختهگیی جدانشدنییی با باورهای مذهبی دارند. و همین ها هستند که بخش درخور توجهی از درآمد خودرا صرف نذر و سفرهای مذهبی می کنند. این یک واقعیت است که مجتهد دینی، برای همین مردم، مقدس است و حرف و فتوایش خریدار دارد. گروهی از همینها، باور دارند که اگر آخوند نبود تا آنان را به عقد همسران شان در آورد، بچه هاشان حلال زاده نبودند. گروهی، که بخش بزرگی از مردم ایراناند، باور دارند که امام دوازدهمشان منتظر است تا جهان پر از جور وستم شود، آن گاه، او تیغ بر کف با صد و سیزده نفر از یارانش ظهور کند و کشتار راه بیاندازد و انتقام خون پدرانش را بگیرد و نابکاری و بانکاران را از بن ریشه بزند و تا آن جا پیش برود که بسیاری از ازدواج ها را غیر شرعی اعلام کند و بسیاری از بچه ها را حرامزاده بخواند و پس، بکشد، آن قدر که، خون مچ اسبش را که ذوالجناح[2] نام دارد فرا بگیرد. همین ها باور دارند که شمشیر امامشان، ذوالفقار[3]، از بمب اتم و سلاح های پیشرفته بُرّاتر است. بخشی از همینانی که به امام غایب و آمدن او ایمان دارند، باور کردهاند که امام در چاهی پنهان شده است، و باور دارند که اگر چهل شبانه روز یر سر آن چاه بمانند و روزهداری کنند و عبادت، امام غایب به سراعشان می آید و نیازشان را برآورده می کند. اینان باور دارند که در هر کلام" آقا امام زمان" را به ياد بياورند و نامش را در دل صدا کنند تا پاسخشان برسد. همینان، مجتهدِ فقیهِ اعلم را جانشین امام غایب می دانند و اورا "واجبالاطاعه" می خوانند. وجود چنین باورهایی خود به خود به کسانی که می خواهند موقعیت سواری کنند فرصت میدهد تا به هدفشان برسند. به گمان من یکی از پر رنگترین دلایلی که حکومتهایی چون حکومت اسلامی ایران را قادر میسازد تا چنین بر جان مردم چنگ بیاندازد و یکهتازی کند سوء استفاده از ایمان مردم است. مردمی که ایمانشان از سوی رهبران دینشان هدایت شده است. همانانی که ایمان مردم را چون بازیچهیی به هر سو که بخواهند میرانند، همین دینمداران، با این که وقتی ازشان دربارهی خرافه بپرسید، خرافه را ضد باورهای دینی میانگارند، هر گاه به نفعشان بوده نه تنها آن را ناسازگار شریعت نخواندهاند بلکه آن را رواج هم دادهاند. البته و صد البته گناه مردم هم کم نیست چرا که با تردید نکردن در صداقت اینان، بهشان فرصت دادهاند تا مردمسواری کنند. قول دادم که برایتان نمونههایی بیاورم: به این خبر توجه کنید: منبع: خبرگزاري انتخاب: روز ۲۸ آبان ماه ۱۳۸۴ ــ ساعت : ۲ و ۵۷ دقیقهی بامداد : “به گزارش خبرنگار خبرگزاري «انتخاب» از مشهد به نقل از شاهدان عيني و فيلم و عكس تهيه شده توسط دوربينهاي مداربسته حرم، در روزهاي مياني هفته گذشته ، زائران حرم امام رضا (ع) ناگهان با سگ سفيدي مواجه شدندكه تا چند متري ضريح مطهر ، پيش آمده بود و به صورت ويژهیي سرش را درست مقابل پايين پاي مبارك روي زمين گذاشته و با صداهاي عجيب، گريه مي كرد. بنابراين گزارش، پس از آنكه يكي از دربانها با سگي مواجه شد كه بدون سر و صدا و سري پايين افتاده، قصد ورود به حرم رضوي را داشت، از ورود او به حرم جلوگيري مي كند. خود دربان در اين مورد به «انتخاب» مي گويد: باورم نمي شد كه اين سگ چگونه به اينجا آمده و با هيچ مانعي رو به رو نشده است. سگ وقتي به طرف من آمد به شكل آرامي و فقط با كلمه "برو" سرش را برگرداند و بدون مقاومت از آنجا دور شد. سگ ياد شده اينبار با ورود به پاركينگ ويژه ، وارد محوطه مي شود و با مخفي كردن خود در كنار يك كمپرسي حامل سنگ (انطور كه در تصاوير دوربين مدار بسته ديده شده) ، خود را به صحنآزادي مي رساند. اين سگ با ورود به داخل صحن به هيچ وجه از روي فرشها عبور نمي كند و به شكلي هيچ كس متوجه نمي شود (اما دوربين ها آن را ضبط كرده اند) در حالي كه به شكلي شگفت آور پشت به ضريح نمي كند، تا دو سه متري ضريح مطرح پيش مي رود. اين سگ در دو سه متري ضريح زانو زده و سرش را به سنگهاي حرم چسبانده و با درآوردن صداهاي عجيب، شروع به نوعي گريه مي كند، به طوريكه خدامي كه در اطراف اين سگ پس از ساعتي حلقه مي زنند سر سگ ياد شده را خيس از اشك تعريف مي كنند. پس از ساعتي يكي از زائرين سگ را مشاهده مي كند و خدام را خبر مي كند.خدام پارچه اي را روي گردن سگ انداخته و با پهن كردن پارچه برزنتي از سگ مي خواهند كه روي برزنت برود.سگ نيز به آرامي روي پارچه مينشيند و اجازه مي دهد كه خدام شگفت زده، او را به داخل صحن هدايت كنند. بنا بر گزارش خبرنگار خبرگزاري «انتخاب»، سگ ياد شده به دستور مقامات براي نگهداري به مزرعه ويژه آستان قدس رضوي منتقل شد.” بیتردید به یاد دارید خبرهایی را که در روزهای نخست به حکومت رسیدن دولت احمدی نژاد منتشر شد و پس از مدت کوتاهی هم، خودِ دولتیها آن ها را تکذیب کردند: داستان هالهی نور، و یا، نوشتن میثاقنامه با امام زمان و بردن نامه به خدمت امام زمان. داستان از این قرار بود که آقایان وزرای نهمین دوره از حکومت اسلامی در یکی نشستهای نخستینشان نامهیی مینویسند به امام زمان و در آن نامه با امام موعود میثاق میبندند که در خدمت حکومت او باشند و زمینه را برای حکومت او فراهم کنند. وزرا نامه را امضا میکنند. در پایان یکی از وزرا میپرسد مالا نامه را چگونه به "آقا" برسانیم. دست آخر به این نتیجه میرسند که نامه را آقای صفار هرندی، وزیر ارشاد اسلامی، به آقا برساند. به این شکل که ایشان نامه را به جمکران ببرد و در چاهِ مربوط به برادران بیاندازد. من که نمیتوانم بپذیرم که، برای مثال، آقای احمدینژاد، خودش هم باور داشته باشد که آقایش در چاه است یا باور داشته باشد که دور سرش هالهی نور درست شده بوده. نه، باور کنید او خود خوب میداند داستان چیست، اما به نفعش است که بگذارد این خرافه، در حامعه منتشر شود. ابتدا به شکل خبر و بعد، اگر نشد و گندش در آمد، به شکل شایعه. یا سخنان رییس مجلس خبرهگان که : نمایندهگان مجلس را خود آقا امام زمان تعیین کردهاند.
این تلاشها بیش از هر چیز نقش خرافه را در پیش برد اهداف حکومتی که نه تنها دم از دین داری می زند بلکه خود را حکومت دینی میداند و در بیان آن هم اصرار دارد، نشان میدهد. آیا شما ابزار قدرتی برتر از امدادهای غیبی سراغ دارید؟ در زمان جنگ ایران و عراق، یکی از فرماندهان ردهی بالای سپاه برای یکی از نزدیکان من که در راستگوییاش تردیدی ندارم تعریف کرده بود که: " ما برای تعیین زمان حمله به خدمت امام میرسیدیم، امام ساعت سین را مشخص میکردند. آن فرمانده سپاه گفته بود که امام بلند میشد، به اتاق دیگری میرفت و پس از چند لحظه نزد ما برمیگشت و میگفت ساعت حمله ، ساعتِ فلان، تعیین فرمودهاند. " امام حزباللهییان چنان با تردستی کارش را انجام میداده که آدمی چون آن فرمانده مومن و معتقد باور کرده بود که آقا با عالم غیب سر و سری دارد. جه چیزی جز خرافه باوری و خرافه پرستی به آقا و فرمانده فرصت می دهد که یکی کارش را پیش ببرد و دیگری اجازه دهد که کار آن یکی پیش برود؟
مفهوم خرافه را به معناي « اعتقاد جزمي افراد به تأثير امور ماورایي در
امور دنيوي، بدون مدرك عقلي يا نقل معتبر و علمي ، يا اعتقاد به وجود
پديدههايي كه عقل و يا نقل معتبر علمي آن را تأييد نمي كنند » مي توان
گرفت. یکی از پاسخها، یا دست کم تلاشها برای یافتن پاسخ، شناسایی فاکتورهایی مانند "خرافه" و دلایل گسترش آن است. خرافه اين است كه آدمي تلاش لازم که با علم و منطق سازگاری دارد را برای به دست آوردن یک برآیند علمی و منطقی انجام ندهد و منتظر نتيجه هم باشد. در اين صورت، و در این انتظار آفتهایی چون خرافه رشد میکنند. نیک اگر بنگریم میبینیم که: خرافات و خرافهپرستي از گذشتههای دور بوده و هست و به اين زودي هم از بین نمیرود. خرافات در جامعه هایي كه از نظر سطح فرهنگي در سطح پايين قرار دارند و دين و مذهب آنان نيز اين خرافات را تاييد ميكند، بيشتر گسترش پيدا كرده است. خرافات بيشتر در طبقات فقير، درمانده، كم سواد و نيازمند ديده ميشود. به گفتهی دکتر قرائی جامعه شناس ایرانی: " در آمريكا، نعل اسب را خوش يمن ميدانند و در كشور انگليس نيز خرافات به نوع دیگری وجود دارد ؛ اما در كشور ما خرافات و خرافهپرستي بسيار زياد است. و ژرفتر اگر بنگریم میبینم که آنچه مايهی عقبماندهگي ایران شده، پارههای فرهنگي از جمله خرافات است. خرافات از دیدگاه اقتصادي تنپروري و بيهودهگري را گسترش می دهد و از نظر اجتماعي موجب ضعف روحيه، تلاش و كوشش در جامعه میشود و از نظر فرهنگي موجب گسترش اين عناصر در جامعه گمیشود و به جاي ايجاد فرهنگ فاعلي، فرهنگ مفعولي به وجود آید. یکی از موجبات گسترش خرافات تحصيلات كم و آموزش و پرورش ضعيف در جامعه است. البته کسانی که خرافات را گسترش میدهند صددرصد افراد كمسوادی نيستند بلكه افراد تحصيل كرده هم گاهی از روی آگاهي و گاهی هم از روی ناآگاهی، موجب گسترش خرافات ميشوند. " در همان ماه هاي اول روي کار آمدن احمدي نژاد، انتشار بحث هاي مربوط به ادعای رابطه با امام زمان چنان بازتاب وسيعي يافت که حتا آخوند زادسر نمایندهی محافظه کار مجلس نیز طاقت نیاورد و نامه ای نوشت به احمدی نژاد که موضع خود را دراین زمینه مشخص کند. محسن آرمین، دبیر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و یکی از نایب رییسان مجلس ششم در همين ارتباط گفته است: "وقتي بخشي از حاکميت درصدد تهيهی نقشهی راه امام زمان است و يا مي گويد امام زمان تا دوسال آينده ظهور مي کند نتيجهاي جز تضعيیف اعتقادات توده مردم ندارد. ترويج اين گفتمان از سوي نهادهايي خاص تهديدهاي را براي آينده ما متصور مي سازد، وقتي در جلسهی کابينه احمدي نژاد به مناسبت نيمه شعبان پرداخت ۱۰ ميليارد تومان به مسجد جمکران تصويب مي شود و در پاسخ به نظر وزير راه مبني بر اينکه با اين پول به توسعهی جاده آن مسير کمک کنيم، احمدی نژاد با خشم با وي برخورد مي کند که متوجه ارزش جمکران نيستي، اين حرکتها مجموعن براي نيل به هدفي خاص است." در حکومت اسلامیی ایران، رییس سازمان تبلیغات اسلامی که مرجع همه امور تبلیغاتیی مذهبی درسراسرکشور وارسال روحانیون ومداحان به مناسبت های مختلف است و بودجه سرشاری را برای توسعه امور دینی مصرف می کند، تاکيد کرده است: "طرح خاورميانه بزرگ، به خاطر ترس آمريکايي ها از ظهور امام زمان مطرح شده است. حرکت هاي اخير آمريکا و طرح مسئله خاورميانه بزرگ، و استقرار نيرو در اين مناطق در حقيقت به خاطر پيشبينيهايي است که در مورد مکانهاي ظهور امام زمان ... آمده، و نيروهاي نظامي امريکايي در منطقه به دنبال اين اخبار حساس هستند." او به صحبت های رییس جمهور محبوبش هم اشاره کرد افزوده: "قبل از صحبتهاي آقاي رئيس جمهور هم اين حساسيتها بود و گزارشهاي زيادي مي رسيد. در زماني که امريکاييها به عراق آمدند، يکي از مواردي که در خصوص آن حتي از کساني که دستگير ميشدند پرس و جو مي کردند در مورد مسئله مهدويت، امام زمان، تاريخ زندگي امام زمان و مکانهايي بود که منتسب به ايشان است." رییس سازمان تبلیغات حکومت دینیی ایران اسلامی این گونه سخن میگوید. من تفسیر سخنان ایشان را به خود شما وامیگذارم. در ابتدايیترين تعريف از خرافه میتوان آن را "نسبت دادن علل و عوامل غيبی به رويدادهای عادی و طبيعی" تعريف کرد، اما اگر اين تعريف پذيرفته شود، ميلياردها انسان مذهبی که بر روی کره زمين زندگی میکنند، در دايره معتقدان به خرافه قرار میگيرند. آیا میشود گفت که همهی مذهبیها خرافه پرست هستند؟ من پاسخ این پرسش را با پرسشی دیگر میدهم: مگر، اعتقاد به مذهب متعارف، چيزی جز باور به امور غيبی و دخالت غيب در زندگی روزمره انسان است؟ یعنی مدهییی کلاسیک چون برای باورهایش مرزبندی ندارد و دربست پذیرفته که در ماورای این جهان دستهایی در کارند، پس برایش بسیار مشکل است که خط بکشد بین خرافه و نیروی غیبی. از همين روست، ميلياردها انسانی که اعتقاد مذهبی دارند، به راحتی نمیپذيرند که باورهای آنها خرافی باشد. از این روست که من تردیدی ندارم که دین مداران ما با مخدوش کردن باورهای مردم، آنان را به اطاعت خویش وامیدارند. بهترین وسیله ی آنها درهم آمیختن سنت و عرف با دین است و یکی از برآیندهای این درهمآمیختهگی رشد خرافات است. با اين همه، پيروان هر مذهب، با آنکه باورهای متافيزيکی و غيبی خود را خرافی و غير عقلانی نمیدانند، اکثر باورهای متافيزيکی پيروان ساير اديان و مذاهب را عين خرافه و ضد عقلانی تصور میکنند. شما را رجوع میدهم به دیدگاههای مسلمانان و مسیحیان دربارهی اعتقادات خرافیی یکدیگر. اين مساله در بين پيروان يک دين واحد نيز موضوعيت دارد. هر فرد يا فرقه و گروه مذهبی، معمولا مدعی تجربههای شخصی عارفانه و غيبی است که البته نمیتواند آنها را برای سايرين به اثبات رساند، اما اين موضوع مانع از ايمان آنها به درستی آن تجربهها نمیشود.
از هرچه بگذریم، آیا به راستی خرافه یک دروغ بزرگ نیست؟ دروغی که از بس گفته شده، به باورها پیوسته است. و هیچ چیز به اندازهی انگارههای دین یا درک از انگارههای دینی در پیوستن این دروغ به باور مردم و در همآمیختن آن با فرهنگ مردم دخیل نبوده است. گرچه خارج از دايره مذهب، يعنی در حوزه علم و فلسفه هم چندان واکنش سازنده و اثرگذاری در برابر خرافه نشان داده نشده است.
ما درجهانی زندهگی میکنیم که ساکنان آن از سدهی نوزدهم به این سو، به مفهوم تازه و یگانهیی از "پیشرفت" و "رشد و تکامل" دست یافتهاند. مفهومی که انسان را کمابیش در یک صورت از زندهگی و بر مبنای مفاهیم و سنجههایی از پیشرفت اقتصادی و تکامل تکنیکی، شایستهی جایگاه انسان میداند. انسانی که در پیکار با خویش و جهان خویش به یک یگانهگی رسیده است. یگانهگییی که مرزبندی در ان را دشوار میکند. پس چرا در چهان امروز، هنوز هم، خرافه میتواند وجود داشته باشد؟ -- پرسش این است! امیدوارم از گفتههای من چنین برداشت نکنید که من خواستار جهانی یکدست و یکسان هستم. در جهان طبیعت اگر "تکامل" به معنای پدید آمدن موجودات کاملتر و پیچیدهتری باشد، به این معنا نیست که تمامیی موجوداتی که در آن طبیعت و بر روی زمین زندهگی میکنند باید جای خود را به موجودات "برتر" بدهند. قراری نیست که همهی انسانها مانند هم بیاندیشند و بیترید همهی انسانها هم آدم نیستند. نه! طبیعت با منطقی درونی و ظریف هیچ خوش ندارد که زمین را از یک نوع جاندار پر کند. جهانی که در آن تنها یک نوع موجود زندهگی میکند، جهان احمقانهیی است.. قانون اکوسیستم میطلبد که ماندهگاریی موجودات گوناگون در همزیستیی آنان با دیگر موجودات میسر است. اما روشن است که از نگاه خرافه پرستان حکومت دینی هرچه افراد یک جامعه یک رنگ تر باشند، یک رنگ تر در سوی باورهای حکومتیان، از آ ن جامعه راحتتر میتوان سواری کشید. سطح شعور عمومی که بالاتر برود جایی برای اندیشههای جزمی باقی نمیماند و در این گونه محیط اندیشههای دگرگون رشد پیدا میکند و رشد اندیشههای گوناگون به معنای سقوط خرافه پرستی و جاهلی است. من، اگرچه طرفدار جامعهیی یکدست از آن نوع که حکومتیان ایرانی میخواهند نیستم، اما، نمیتوانم اندیشههای جزمی و یکسویه نگر را دوست داشته باشم.
در جامعهیی که خرافه جایگاه رسمی پیدا میکند یعنی دولت آن جامعه برای پیشبرد اهدافش به پراکنده شدن خرافه دامن میزند شعور عمومی باید نادیده گرفته شود. چرا که انکار شعور عمومی به ابزار توسعهی جکومتی تبدیل میشود. دولتهای غیر دینی ابزار کمتری در اختیار دارند برای ترویج خرافه. چرا که خرافه با اعتقاد به مذهب و باور به امور غيبی و دخالت غيب در زندگی روزمره انسان ارتباط تنگاتنگ دارد. در این گونه جوامع خرافه و قدرت لازم و ملزوم یکدیگرند.
با این توضیحات، نمیدانم آیا این توانستم به دخترکم و به کسانی که همچون دخترک من از خود میپرسند آیا مردم ایران مردم باشعوری هستند پاسخی داده باشم یا نه. پاسخ این است: آری احمدی نزاد رییس مردم ایران است. اما، ناچار، نمایندهی همهی آنان نیست. ایرانیان مردم با شعوری هستند اما با این همه اجازه دادهاند که آدمی مثل احمدی نزاد از میان شان برخیزانند و به نام رییس جمهور بر آن ها بگمارند. ما در جهان پیشرفتهیی زندهگی میکنیم اما خرافه پرستی هم هنوز در این دنیا جای دارد. یکی از دلایل آن هم آمادهگییی است که فرهنگ مردم به آنان داده است تا شعور عمومی خود را بر مبنای پیرامون خود تنظیم کنند. یکی از این پیرامونیان، مذهبی است که اجازه میدهد مرزهایش با مرزهای خرافه پهلو بزند. مذهبی که آدمی مانند مصباح یزدی متفکر آن به حساب می آید. با همهی این گفتهها و نکتهها من فکر میکنم، هنوز هم من در صورت مسآله ماندهام و شما باید به من کمک کنید تا با هم پیدا کنیم پرتقال فروشی را که در پس فرهنگ ما پنهان شدهاست.
سپتامبر ۲۰۰۶ ــ مریلند
[1] . متن سخن رانی در کانون دوستداران فرهنگ ایران ـ واشینگتن دی. سی، دوشنبه 2 اکتبر 2006 - این متن در شمارهی 292 نشریهی ایرانیان واشینگتن (جمعه 6 اکتبر 2006) چاپ شده است. 1. نام اسب امام سوم شیعیان، حسین این علی، هم ذوالجناح بوده است. 2. نام شمشیر امام نخست شیعیان، علی، هم ذوالفقار بوده است.
|
|
|||
|
|||||
|