این وجیزه برای دفتر هنر ويژهی جواد مجابی ( که درفروردین۱۳۸۵ منشر شد)
نوشته شد
یک چهره از
مجابی
در فرهنگ
ما، دست کم تا آنجا که من سراغ دارم، تعداد کسانی که در کار و راه خود، به
ويژه در هنر، به جایی رسیدهاند و نامی دست پا کردهاند و از بالا به کمتر
دانستهها نگاه نمی کنند، از شمار انگشتان آدمی بیشتر نیست. فروتنییی از
گونه که در مثلها آمده که: " درخت هرچه بارش بیشتر شاخههاش سر فرو
نهادهتر. . ." را میگویم.
هنوز
تلخیی برخورد آن شاعر پیر که به تورنتو آمده بود و در جلسهیی که با شوق
گردش جمع شده بودیم و شاعر جوانی، آن روز، اجازه خواست شعرش را بخواند و
شنیدیم که آن پیر گفت: " اگر . . .شعر است، نخوان" در گوشِ جانم مانده است.
گرچه این تلخی، هماندم، با پاسخ جانانهی دوست شاعر ِ جوانِ من، به شاعر
پیر تا اندازهیی فرونشست، اما طعمش را، گفتم، هنوز در جان دارم. از آن روز
هرگاه با بزرگی برخورد میکنم نخستین چیزی که میخواهم دریابم این است که:
آیا تاب پذیرش دیگران، که به گمانِ او کمتر میدانند، را دارد یا نه؟
معیارهایم برای درک حضور نخبهگان، از آن روز، درهم ریخته و با خود
گفتهام: نخست فروتنی و بعد هرچه های دگر!
مهم است
این! نیست؟ البته که هست.
دکتر جواد
مجابی، برای من، یکی از همانهایی است که درشمار انگشتان میآید در دانش و
فروتنیی باهمان. در پذیرش دیگران و شنیدن دیگران و در عین حال نشکستن
معیارهاش به تعارف. این داوری را در بارهی او منِ تنها ندارم؛ بسیارانند
کسانی که در این زمینه چون من می اندیشند: "دکتر مجابی از رشد جوانترها
خرسند میشود و به آن ها در قد کشیدنشان کمک می کند." این ويژهگی، چیز
کمی نیست. در این وجیزه نمیخواهم به این نتیجه برسم که رفتار هنرمند هنرش
را می سازد؛ نه، ــ تنها می خواهم بگویم که دکتر جواد مجابی انسان بزرگی
است:
۱ - نخستین
بار، از نزدیک، در تورنتو دیدمش. سال ۱۹۹۵ بود و ما در تدارک کنگرهی
بزرگداشت شاعر بزرگ ایران احمد شاملو بودیم. دکتر مجابی یکی از گزینههای
برگزار کنندهگان برای سخنرانی در آن کنگره بود. یکی از خوش شانسیهای من
این بود که در مدت اقامتش در تورنتو و هم در سفرش به مونترآل ، در کنارش
باشم. از آن سفر خاطره بسیار در ذهن من مانده و برخی را در "دیدار اول" که
در رثای محمد مختاری نوشتم، آوردهام وباز هم هست تا روزی سر از جایی و
نوشتهیی درآورند.
یکی از
ویژهگیهای دلچسب مجابی ، برای من، نظم و احترام متقابلیست که در رفتارش
مشاهده کرده و می کنم. نخستینش این بود: چنانچه در همهی کنگرهها و
سمپوزیومها رسم است، ما نیز، از همهی سخنرانان خواسته بودیم تا متن
سخنرانیی خوددرا یک ماه پیش از برنامه برای کمیتهی اجرایی بفرستند. متن
سخنرانیی او زودتر از دیگران به دست مان رسید و چه منظم. درست سر وقت.
بگذریم که برخی از سخنرانان آن مراسم نه تنها متن شان را نفرستادند بلکه
خواستهی ما را توهین به ذات اقدس ملوکانهی خویش تلقی کرده بودند.
قرعهی
گشودن برنامههای کنگره به نام مجابی خورده بود. به جا هم بود: با توجه به
نزدیکیش به شاملو، شناختی که از شاملو دارد و داشت و بسیاری موارد دیگر.
از همین رو، من، که افتخار گرداندن برنامهها را پیدا کرده بودم، با او
تماس گرفتم تا در جریاناش بگذارم و هم اشاره کنم که برای گشایش برنامه چه
مدت زمان در نظر گرفته شده است. با مهربانی پذیرفت و پس از یکی دو روز، در
تماسی دیگر، شعر و متنی را که در نظر داشت در برنامهی گشایش کنگره بخواند،
فروتنانه، با من در میان گذاشت و گفت که حتا کمتر از زمانی که برایش در
نظر گرفتهایم طول میکشد. در شب نخست برنامه، چند دقیقه به آغاز برنامهها
مانده، به سراغ من آمد و گفت: "یکی دیگر از سخنرانان، از او خواسته است که
جایش را با او عوض کند. یعنی سخن ران گشایندهی برنامه باشد. و او حالا
آمده است تا خواهش کند که به جای من از او بخواهید تا با سخنرانیش برنامه
ها را آغاز کند" و در این مورد پافشاری میکرد. نظر برگزارکنندهگان البته
این بود، و همان نیز شد، که برنامه به روال خود، یعنی با نطق مجابی، آغاز
به کار کند. چند لحظه نگذشته بود، همسر کسی که قرار نبود در آغاز سخن
بگوید، نزد من آمد و گفت: " چرا شما، از همسر من نمیخواهید که برنامه را
افتتاح کند. توضیح دادم : این که برنامه ها چگونه اجراشوند یک تصمصیم گروهی
بوده، برنامه از پیش ریخته شده و تغییرش در آخرین لحظات روال کار را به هم
میزند. باور شاید نکنید، اما خود آن آقا، همان که قرار نبود آن شب
سخنرانی کند، آمد و خواستهاش را تکرار کرد و پاسخ شنید. همان شب در
مقایسهی رفتار دو انسان حیرت زده شدم و برای من باور نکردنی بود تفاوت
این دو آدم در رفتار. یکی فروتن و دیگری پر توقع. و هنوز به یادم مانده
دستخوشی که در شب پایانیی کنگره، به خاطر همین مورد ظاهرن بی اهمیت،
نصیبگردانندهگان کنگرهی بزرگداشت شاملو شد. آن ماجرا گذشت، اما تصویر
حالت فروتنانهی مجابی هیچگاه از جلوی چشمان من دور نمیشود.
۲ – باز در
همان تورنتو، شبی قرار بود شعر خوانی کند، به گمانم در انجمن ایرانیان، خود
پیشنهاد کرد که شعر خوانیاش با مانی که همان زمان در تورنتو بود همراه
باشد و در آن شعرخوانی، هرکدام ــ مجابی و مانی ــ شعرهایی از دیگر شاعران
را بخوانند. مجابی شعرهایی از شاعران غربت نشین را بخواند و مانی شعرهایی
از شاعرانی که در ایران اند. و عجبا که مجابی، با توجه به کمبود وقت برای
گزینش، شعرهایی گزید که از جوانترها بودند. و این کار را من از تنها یکی
دو تن دیدهام که در یک جمع عمومی شاعری صاحب نام و بزرگ چون مجابی از
کسانی شعر بخواند که از نظر سن و تجربه بسیار جوانتر از ایشاناند و در
آغاز راه.
۳ – در
نیویورک، شب شعر و قصه خوانی و معرفیی نخستین کتاب های شاعر و نویسندهیی،
آن روزها، جوان ــ بگذرم از این که اکنون جوان آن زوزی گرچه به دل هنوز
جوان است اما در کار خودش تجربه ها اندوخته است و صاحب نام شده ــ بود، در
آن شب، تصادفن مجابی هم در جلسه حضور داشت. شنیده بود و آمده بود به جلسه.
گردانندهی جلسه، تا مجابی را دید از او خواست که او پشت تریبون برود تا
حاضرین از حضور و سخن رانیش بهره ببرند. کسی که برنامه به نام او بود
نیز حرفی نداشت. اما وقتی مجابی با اصرار گردانندهی برنامه پشت میکروفن
رفت، دقیقن کاری کرد که تنها شایستهی شخصیتی چون او است: به معرفی و ستایش
نویسندهی جوان پرداخت و گفت که من آمدهام تا از کارهای ایشان لدت ببرم نه
این که وقت ایشان رابگیرم؛ و بعد با احترام فراوان نویسندهی جوان را به
پشت تریبون خواند.
کار مجابی
از آن رو برای من درخشان جلوه می کند که در موردی مشابه رفتار یزرگی دیگر
را هم دیدهام و چه غبطهها خوردهام. میان ماه من تا ماه گردون . . .!!!!
نظیر این
رفتار، از مجابی، در مونتریال هم دیدم، تازه آن شب، شب ِ اعلام شدهی
شعرخوانیی خود او بود. و هیچکس هم توقع نداشت که کس دیگری پشت میکروفن
برود.
۴ – دفتر
از سر دیوار، دومین دفتر شعرم، را آمادهی چاپ کرده بودم؛ مجابی در لندن
بود با او تماس گرفتم و از او خواهش کردم که اجازه دهد دفترم را برای او
بفرستم تا او با نگاه هوشیار و خردهگیرش قلم قرمز به دست بگیرد و راهنمایم
باشد. با مهربانی پذیرفت. من نسخهیی از دفتر شعرم را برایش فرستادم و او
در کمتر از یک هفته، نظرش را در شش صفحه برایم با فکس فرستاد. چنان
دلسوزانه، نکتههای ریزبینانهاش را با من در میان گذاشته بود که پدری به
فرزندش میگوید. من مشتاقانه بسیاری از پندهاش را به کار بردم. شاگردیی
دبستانی که او آموزگار آن است برایم همیشه غنیمت است.
آن چه
گفتم، برایم از این رو شایان اهمیت است که شاهد رفتار کسانی هم از مجابی با
سابقه تر وهم کم تجربه تر، در موارد مشابه بودهام. ارزشگذاریها و
بهادادنها و هیچ چیز را با هیچ چیز قاطی نکردنهاش را.
از این ها
که بگذریم حضورش در گسترهی فرهنگیی ماست. با آن همه انرژی و کارآیی:
هموند همیشهگی کانون نویسندهگان و مدافع همارهی آزادیی عقیده و بیان
بی حد و حصر. بودن و بودن و بودن و کار کردن. پر انرزی و کارآ. روزی از
تمرین و تجربه میگفت که: زمانی که با مطبوعات کار می کرده و قرار بوده
برای سرمقاله، متنی مثلن در ۱۲۰۰ واژه بنویسد، پس از مدتی دستش چتان روان
شده بود که درست سر هزار و دویستمین واژه نقطهی پایانی متن را می گذاشته
است.
من کمتر
آدمی را سراغ دارم که در زمینههای گوناگون دست به تجربه زده باشد، آن هم
گوناگونییی از این دست، و توانسته باشد مثل مجابی سربلند از آزمون به
درآید. او در ردیف بهترین های هریک از زمینه هایی است که به آن وارد شده
است: مجابیی شاعر است، نويسنده است، طناز است ( به معنای طنزپرداز
بگیریدش)، نقاش است ، پژوهشگر است، روزنامهنگار است و متفكر. خُب
دربارهی چنین نابغهیی چه می شود نوشت که از حرمتش نکاهد.
ابراهیم
نبوی در مورد مجابی گفته است: "مجابی یک همه کارهی فرهنگی است." و راستی
که سخن شیوایی است این گفتهی نبوی.
خودِ
مجابی در گفت و گویی که با شیوا رهبران داشته در پاسخ به این پرسش که : "
آقاي مجابي ، شما هم نويسنده ، هم شاعر ، هم نقاش ، هم متفكر هستيد ، آيا
اين چند هويتي باعث نمي شود كه شما احساس كنيد كه در تبعيد هستيد ؟"، گفته
است۱:
" من
تلقي معجزه آسايي از ذهن آفرينشكارآدمي دارم . ذهني كه توان آفرينشگري
داشته باشد ،اگر نتواند به هردليل كارخودرا دررشته اي هنري مثلا نقاشي
دنبال كند متوقف نمي شود وانرژي خودرا در رشته اي ديگر چون شعر ،سينما به
كار مي اندازد . حركت يك هنرمنداز يك رشته به رشتهی ديگر ، خواه به اجبار
يا اختيار
درتاريخ هنر ، موضوعي شناخته شده است ومصداقهاي فراوان دارد ومن نيز ازاين
قاعدهی تحرك در رسانه هاي مختلف يا به تعبير شما تبعيد از يك رشته به
رشتة ديگر مستثنا نيستم وچيز عجيبي هم نيست با توجه به اين نكته كه گاهي
جلو يك فعاليت آدم گرفته مي شود واو ناگزير رسانه یي ديگر براي ذهنيات خود
مي گزيند . ظاهرا انيشتاين گفته : كه بعضي موش حفارهستند يك جايي را مي
كاوند وبه عمق مي روند وبعضي پروانه هستند ودرپهنه یي وسيع وگوناگون پرواز
مي كنند، ايدآل من اين است كه موش – پروانه باشم ."
دکتر جواد
مجابی در گسترهی هنر و ادبیات ما تأثیر گدار بوده و هست. او هرچند فرزند
زمان خود بوده است اما در زمان خود نمانده و آمده است تا زمان حال و می رود
تا آینده. این را بی اغراق می گویم. نحوهی برخوردش را با نسل بعد از او و
بررسی های او از به اصطلاح امروزی ها را دیدهام و دیدهام که در برخورد
با آنهایی که حرفی دارند و بسیار از او جوانترند ـ از نظر سنی، هرچند
او دلِ جوانی دارد که مپرس ـ، چگونه برخورد میکند. و هم دیدهام زمانی که
سخن از شعر میشود یا هر هنر دیگر، تعارف نمیکند و اهل معامله و دوست بازی
نیست.
یادم است
که دوستان ما در واشینگتن بزرگداشت اردشیر محصص را برگزار می کردند. از او
خواسته بودند که برای آن برنامه پیامی بدهد. من افتخار آن را پیدا کردم که
آن پیام را ، آن شب ، از سوی او بخوانم. در متن پیام انگشت روی نکتهیی
گداشته بود که بسیار حساس بود. او در آن پیام ضمن این که هنر اردشیر را
ستوده بود، اردشیر سیاسی و آنانی که اردشیر را تنها با عینک سیاست و سیاست
زدهگی میبییند نقد کرده بود. دست کم، هم او و هم من، می دانستیم که
بسیاری از حاضرین دلشان می خواست مجابی، حرف های دیگر می زد. او اما در
سنجش و بررسی با کسی تعارف نداشت. این شوخ دلِ طنازِ شیرین سخن، آنجا که
لازم باشد حرفش را میزند هرچند به زعم برخی تلخ آید.
مجابی به
هر کاری دست می زند، در آن جدی است. و در عین حال فروتن. صحب سبک است و
جدی. طنز را هم جدی گرفتهاست. خودش می گوید:
"من در
طنز خندیدن را حرام می شمرم این فتوای قلب اندوهگین مناست اگر در زنجیره
طنز، طعمی از شکست، حجمی از تلخی، بافته ای از هشیاری و خنجری از خون و خشم
نباشد اگر تو را همانطور که می خندی به گریه نیاندازد، اگر تو را علیه
سیاهکاری و فساد و پوسیدگی برنیانگیزد، اگر تو نیز دشنه ای برای دریدن
سیاهی نشوی، بگذار آن قضایا را مطربی و سرگرمی نام بنهیم و مایه ریشخند
برای آنکه می نویسد و آنکه می خواند و آنکه می سازد و می بیند. ما برای
قلقلک دادن زاده نشده ایم به همه چیز می شود خندید یا می توان مردم را
خنداند، اما نه به این قیمت که خود را مضحکه دیگران کرده باشیم. بسیاری
چنین اند. اینان گدایان خنده اند. برهنگان را خوشحال می خواهند. خوب،
آدمهای خوش قلبی هستند اما آیا این کافی است؟
زمانی
دلقکی شغلی بود حالا این شغل بی جیره و مواجب، چه مدعیان فراوانی دارد.
قصدم توهین نیست توضیح دادن درباره یک شغل عادی است."
و کلام
آخر را که شاید فشردهی همهی آنچه می خواستم در بالا بگویم و نمی دانم
گفتم یا نه این که: دکتر جواد مجابی یک نابغه است: شاعر است، نويسنده
است، طنزپرداز است، نقاش است ، پژوهشگر است، روزنامهنگار است، منتقد است
و متفكر. و نه، این را مهمتر است که بگویم، از همهی این ها مهمتر او
انسان بزرگی است. زنده باشد.
۲۵
فوریه
۲۰۰۵
ــ مریلند
۱.
گفت و گوی شيوا رهبران با جواد مجابی در
۲۸
بهمن
۱۳۸۰.
ماخذ سایت جواد مجابی
www.jmojabi.com
|